همه از سوسک می ترسند
تیپی و هیکــلی به هم زده است
بنــده از فرم و ریخت افـتادم
تا کـه او روی فـرم آمـده است
سه عدد مرغ می خوردهر روز
ده عدد تخـــــــم مرغ بی زرده
نه عدد موز ، یک دو گالن شیر
پـــدرم را به کـــــل در آورده
زیر سنـــگینی مخــــــارج او
گردن و گرده ام اگر چه شکست
شاد بودم از این که در منــزل
آرنولـــدی کنــــــار ماها هست
که اگـــر دزد ناشی و خنــــگی
اشتــــباهی به کاهــــــدان بزند
پسرم با همــــــین برو بازوش
گردنش را سه سوته می شکند
این خیالات خوب و این افکار
هی دلم را به وجـــد می آورد
آنچه دیروز از این پسر دیدم
از خودش پاک ناامیـــــدم کرد
چونکه دیروز ظهر،خیر سرم
مثــــلا توی چُـــرت بــودم که
پسرم جیـــغ و نعره زد که بدو
رفته یک سوسک زیر کاناپــه
شاعر : استاد مصطفی مشایخی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار