حدیث برگزیده

 « روز قدر را دریاب »



امام صادق علیه السلام :
صبح روز شب قدر، مثل شب قدر است.
پس، عمل و تلاش كن.بحارالأنوار : ج ۹۷ ص ۱۱ ح ۱۶ 


 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ دو شنبه 30 تير 1393 ] [ 4:50 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

بدون شرح

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ شنبه 28 تير 1393 ] [ 8:3 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 « تلازم نبوت و امامت »



پیامبر خدا صلي الله عليه و آله:
 
خداوند متعال من و تو را آفريد و من و تو را برگزيد؛ مرا براى نبوّت برگزيد
و تو را براى امامت. هر كس امامت تو را انكار كند، نبوّت مرا انكار كرده است.امالي صدوق ص ۱۵۵ ح ۱۴۹


 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ شنبه 28 تير 1393 ] [ 7:54 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شبهای قدر را قدربدانیم

 



موضوعات مرتبط: رمضان
[ شنبه 28 تير 1393 ] [ 7:51 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 5:59 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خاطره (بمناسبت روز حجاب)

 آقا ببخشید میتونم خانمتون رو ببینم؟

اون روز اصلا حوصله نداشتم ازمحل کارم که داشتم برمی گشتم تا برم سوار مترو بشم یادم افتاد که باید به بازار هم سربزنم ببینم جنسی که دنبالش میگشتم رو آوردن یا نه ؟!
همینطور که داشتم به مغازه ها نگاه می کردم متوجه پچ پچ صاحبان حجره ها شدم که که هموشون یه چیزهایی رو زیر زیرکی داشتن به هم میگفتن و چشماشون بیرون رو نگاه می کرد. بی اختیار برگشتم به سمت عقب و دیدم یک زن و شوهر جوانی دارن در راسته بازار آروم آروم قدم میزنن و به اجناس مغازه ها نگاه میکنن .زنه خیلی آرایش تندی داشت و از لحاظ لباس هم واقعا وضعیت نامناسبی داشت که شاید خیلی ها توی خونه هم اینطوری حاضر نباشن بگردن . بدتر از آرایش و لباس پوشیدن این خانم نگاه های فروشندگان و بقیه مردها بود که توی بازار از هرچیز دیگه ای آزار دهنده تر بود.اگر چه همیشه نیت اول آرایش کننده جلب توجه دیگرانه ولی وقتی می دیدم جوونهایی که احتمالا مجرد هم هستن چطوری با ولع تمام به چنین فردی دارن نگاه میکنن و چه تصاویری رو در ذهنشون متصور میشن اذیت می شدم.
باخودم گفتم :به توچه مربوطه ؟ کارخودتو رو بکن و راه بیفت برو پی کارت بذار اینا هم الکی دلشونو خوش کنن.
اما وقتی به نگاه سراسر حسرت و توام با گناه جوونهایی که داخل مغازه ها بودن یا داشتن ازکنار این زن و شوهر رد میشدن چشم می دوختم به خودم می گفتم : این جوون چه گناهی کرده که مجرده ؟ اگه وضع مالیش خوب بود که اینجا برای یه قرون دو زار که نمیومد صبح تا شب پشت دخل دیگران وقتش رو بگذرونه تا بیکار نباشه تازه اگرهم حقوق نسبتا مناسبی بگیره واقعا از پس خرج و مخارج سرسام آور زندگی های امروزی برنمیتونه بیاد که حاضر بشه تن به ازدواج بده و مسوولیت یکی دیگه رو هم قبول کنه.
تب و تاب عجیبی داشتم و نمی تونستم با افکارم کنار بیام ، از یه طرف دردسرهایی که پشت سرهر تذکر و دلسوزی از این جنس وجود داره رو جلوی چشمم رژه می بردم ، از طرفی هم جای سوز ترکه های گناهی رو روی بدن جوونهای می دیدم که بخاطر بی قیدی و بی غیرتی یه عده آدم تازه به دوران رسیده قدکوتاه نقش می بست.
هرجور بود باخودم کنار اومدم و دلمو زدم به دریا و نزدیکشون شدم . با دست آروم زدم به کتف شوهر این خانم و آروم بهش گفتم : «ببخشید آقا ...»
مرد آروم برگشت بهم نگاه کردم و وقتی چهره ام رو دید انگار متوجه شده باشه چی میخوام بگم سریع جواب داد: «بفرمائید..فرمایشی بود؟»
گفتم : «خیر نمیخواستم مزاحمتون بشم راستش می خواستم ببینم اجازه میدید به خانمتون نگاه کنم و کمی ازش لذت ببرم؟!»
مرده که گویا انتظار چنین حرفی رو نداشت توی یه چشم به هم زدن یقه منو گرفت و چسبوندم به دیوار باریک یکی از مغازه ها و گفت : « تو خیلی غلط کردی که بخوای به زن من نگاه کنی. مرتیکه مگه خودت خواهر و مادر نداری که به ناموس دیگران نگاه میکنی؟ بزنم با یه مشت اعلامیه ات کنم تا بفهمی ...هی که خوردی مزه اش چیه ؟»
انگار ماشه رگبار رو کشیده باشن یکسره داشت ازاین حرفا شلیک می کرد و بدتر از همه صورتش تو صورتم بود و هر از چند گاهی آب دهنش توی اون عصبانیت تو صورتم می پاشید و منم که از این کار متنفر بودم کاری از دستم برنمی اومد.
یخورده که ادامه داد بهش گفتم : « آقای عزیز چرا حالا ناراحت میشی؟ من که چیزی بدی نگفتم!»
خیر سرم خواستم آرومش کنم ولی انگار بدتر شد یارو تازه دور گرفت و گفت : «حالا چیز بدی نگفتی ؟ دیگه میخواستی چه غلطی بکنی ؟ نه توروخدا بیا چند تاچیز دیگه هم بهم بگو.»
از اونور زنشم جیغ جیغ می کرد که اینا همشون همینطورین فقط بلدن یه من ریش بذارن . اینا آب گیرشون نمیاد وگرنه شناگرای ماهری هستن و ...
من که آروم سینه دیوار چسبیده بودم دوباره گفتم : «آقای عزیز والله از اون موقع که شما و خانمتون پاتونو گذاشتین تو بازار همه کاسب ها و مشتری ها دارن بدون اجازه به خانم شما نگاه میکنن و از ایشون لذت میبرن ، من فقط خواستم اجازه بگیرم که حداقل عذاب وجدان نداشته باشم ...»
مرده اینو که شنید قرمز شد و داد زد: «تو خیلی ...خوردی...»
همینطور که اینو می گفت سرشو برگردوند به طرف خانمش و یه نگاهی به سر و وضع اون انداخت و انگار که سست شده باشه دستاش شل شدو یقه منو ول کرد ...
منم که دیدم الان وقتشه ادامه دادم : « قصد مزاحمت نداشتم شرمنده ازخیرش گذشتم ...» و آروم کنار جمعیت رفتم .
مرد به باچشم به زنش اشاره کرد و اونها راهشونو به سمت خروجی بازار تغییر دادن اما زنه همچنان زیر لب غرغر می کرد. اونها میرفتن تا از بازار خارج بشن ولی چشم ها همچنان دنبالشون بود.


نويسنده : علی جعفری



موضوعات مرتبط: داستانکداستانهای عبرت آموز
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 5:53 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 5:41 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عواقب تقلید از دیگران

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه …
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که
بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه
مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!
 
نکته مدیریتی : قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 5:28 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن

 

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیدهنما متن
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 4:41 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

توصیه های رهبری به هئیت دولت

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ دو شنبه 23 تير 1393 ] [ 7:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ دو شنبه 23 تير 1393 ] [ 7:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حجاب وعفاف



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیدهنما متن
[ یک شنبه 22 تير 1393 ] [ 8:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

رمضان در ایران

 

 

 

 

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: عکسعکس های برگزیده
[ یک شنبه 22 تير 1393 ] [ 7:40 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

میلاد کریم اهل بیت(ع) مبارک

[ یک شنبه 22 تير 1393 ] [ 5:25 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

در مکتب وحی

 كودكى در مكتب وحى  

امام حسن علیه السلام در کودکی در مجلس رسول خدا صلی الله و علیه و آله شركت مى كرد، سخنان حضرت را مى شنيد و حفظ مى كرد. وقتى محضر مادرش مى آمد آنچه را كه حفظ كرده بود بيان مى نمود.
اميرالمؤمنين 
علیه السلام به منزل كه مى آمد، فاطمه سلام الله علیه آيه تازه اى از قرآن را براى آنحضرت مى خواند، اميرالمؤمنين مى فرمود: فاطمه جان! اين آيه را از كجا ياد گرفته اى تو كه در مجلس پيامبر صلی الله علیه وآله نبودى؟
مى فرمود: پسرت حسن در مجلس بابايش ياد مى گيرد و برايم مى گويد: روزى على 
علیه السلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن علیه السلام مانند روزهاى گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را كه از آيات قرآنى شنيده بيان كند. زبانش به لكنت افتاد، نتوانست سخن بگويد، فاطمه سلام الله علیه از اين پيشامد تعجب كرد!
امام حسن عرض كرد:مادر جان ! تعجب نكن ! حتما شخص بزرگوارى سخنانم را مى شنود، گوش دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است .
ناگاه على 
علیه السلام بيرون آمد و فرزند عزيزش حسن را بغل گرفت و بوسيد.

بحار: ج 43، ص 338



موضوعات مرتبط: مناسبت هاعترت
[ یک شنبه 22 تير 1393 ] [ 5:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 6:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانهای عبرت آموز

ﻓﺮﺩ ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﯿﻌﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﺎ ﺣﺴﻦ ﯾﺎ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ آن ﻭﻫﺎﺑﯽ که ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨد؛ ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻤﻪ، ﺁﯼ ﺷﯿﻌﻪ‌ﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ‌ﻣﯿ‌‌‌‌ﻨﺪﺍﺯﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﯿﺪ ۴ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ، ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ؛ ﻧﺪﺍﺩ!

ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ؛ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ؛ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ؛ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ؛ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ؛ ﻧﺪﺍﺩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻥ ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﻣﯿ‌‌‌ﺸﯿﺪ؟ ﺍﯾﻨﺎ ﻣﺮﺩﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ، ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺩﻥ.
ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺧﺐ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﻣﯿﻦ و گفت: ﯾﺎلا، ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻩ! و اتفاقی نیفتاد.
شیعه هم رو کرد به وهابی و گفت: ﺩﯾﺪﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ، پس با منطق شما ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ! ﻣﮕﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ؟

******************
دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

موندم اگه خدا یه لحظه پشت كنه بهم چی میشه...

**************** 

زن وشوهری بیش از 60سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

 

 

در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.

در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. واز او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته ای پول بالغ بر 95 هزاردلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره ازهمسرش سوال کرد.

پیرزن گفت:”هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.”

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. تمام سعی خود را به کار برد تا اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بودند. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام این سا های زندگی و عشق از او رنجیده بود. از این بابت در دلش شادمان شد.

سپس به همسرش رو کرد و گفت:”عزیزم، خوب، این در مورد عروسک ها بود. ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟”

پیرزن در پاسخ گفت: ” آه عزیزم، این پولی است که از فروش عروسک ها بدست آورده ام.”

***************************

 



موضوعات مرتبط: داستانهای عبرت آموز
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 5:56 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تفاوت مکانیک با جراح!

استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هیوندا را باز می کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد. ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت « سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟» جراح که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هیوندا ایستاد. مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟» جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت « اگر مردی این کار را وقتی موتور روشن است انجام بده! »

ارسالی از دوست عزیز “بهروز اصبحی”



موضوعات مرتبط: داستانک
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 1:49 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 1:25 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 1:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ چهار شنبه 18 تير 1393 ] [ 1:57 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ دو شنبه 16 تير 1393 ] [ 6:29 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اولین بانو

 

دهمین روز از  ماه مبارک رمضان سال ده بعثت مصادف است با وفات یکی از زنان برگزیده عالم هستی حضرت خدیجه سلام الله علیها.

 

پیامبرخداصلی الله علیه وآلهفرمودند:  خداوند از زنان چهار نفر را برگزید که عبارتنداز مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه(خصال، ج1،ص225)

اولین زن با ایمان

وجود نازین آن حضرت در ایمان و اخلاص ورشادت بی نظیر است بطوری که اولین زنی  است که پیامبر(صلی الله علیه وآله)را تصدیق نمودو اولین زنی است که در مکه با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) نماز جماعت خواند واولین زنی است که ایمان خود را در مکه میان مشرکین اظهار نمود واول زنی است که در مقابل دشمن از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) دفاع نمود اول زنی است که ایمانش با قبول ولایت امیر المومنین به درجه کمال رسید .

در فضل ومناقب آن بانوی بزرگوار همین بس که رسول خدا فرمودند:«دین من برپا نشد مگر به دو چیز :اموال خدیجه سلام الله علیها و شمشیر علی بن ابیطالب (علیه السلام)»همچنین فرمود:«هیچ مالی به اندازه اموال خدیجه( سلام الله علیها) به من منفعت نرساند.(امالی طوسی:ص468)

خدیجه کبری علیهاالسلام اموال فراوانی از پدر به ارث برده بود و با آن تجارت می کرد و در این راه از مردانی درست کار مدد می جست . اموال وی را بیشتر از هشتادهزار شتر که در مناطق مختلف مانند حبشه و مصر پراکنده بودند ، نوشته اند(.بحارالأنوار ، ج 16 ص 22)

 حسادت ها 
در لابلای متون شیعه و سنی داستان حسادت برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به جایگاه خدیجه کبری علیهاالسلام نزد پیامبر صلوات الله علیه با اشکال گوناگون به چشم می خورد . البته رسول الله علیه وعلی آله السلام پاسخ آنها را می داده اند و برتری ایشان را نسبت به سایرین روشن می ساخته اند . از میان این موارد به نمونه ای اشاره می کنیم . 
عایشه نقل کرده است که رسول خدا ( صلی الله علیه و آله وسلم ) از خانه بیرون نمی رفت مگر آنکه خدیجه ( علیهاالسلام ) را یاد می کرد و بر او به خوبی و نیکی مدح و ثنا می فرمود .

روزی از روزها غیرت مرا گرفت و گفتم : خدیجه ( علیهاالسلام ) پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است . پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) غضبناک شد به طوری که موهای جلوی سرش از خشم تکان می خورد ، سپس فرمود : نه به خدا ، بهتر از او را خدا به من عوض نداده است ، ایمان آورد وقتی مردم کافر بودند ، مرا تصدیق کرد زمانی که مردم مرا تکذیب کردند ، در اموال خود با من مواسات کرد وقتی مردم مرا محروم ساختند و خدا از او فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر محروم فرمود . (اسدالغابة ، ج 5 ص 436) 
در منابعی هم آمده که عایشه پس ازاین اتفاق با خود چنین گفت : 
«و الله لا أذکرها بسوء أبدا»( سوگند به خدا که هیچ گاه او را به بدی یاد نخواهم کرد )(تذکرة الخواص ، ص 303 ) 
لطف خداوند به خدیجه کبری سلام الله علیها 

جستجو در منابع حقایقی را روشن می سازد که یکی از آنها لطف و عنایت خاص خداوند متعال به خدیجه کبری علیهاالسلام است . به برخی از این موارد اشاره می کنیم . 
 
1-جبرییل سلام الله علیه به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد : 
ای محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم ) این خدیجه ( علیه السلام ) است که نزد تو می آید . به او از جانب خداوند سلام برسان و او را بشارت ده به خانه ای در بهشت از جواهر که نه ناله ای در آن است و نه رنجی(تذکرة الخواص ، ص 302  )
2- پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به خدیجه کبری سلام الله علیها فرمودند : 
یا خدیجة ... إن الله عزوجل لیباهی بک کرام الملائکة کل یوم مرارا( بحارالأنوار ، ج 16 ص 78 )
ای خدیجه خداوند عزوجل در هر روز چندین بار نزد فرشتگان بلند مرتبه اش به وجود تو مباهات می کند . 
امثال این موارد فراوان است و همگی از مقام والای خدیجه کبری سلام الله علیها نزد خداوند متعال حکایت می کند . 

سرانجام 
با رشد فزاینده گروندگان به اسلام ، فشار مشرکین بر مسلمین بیشتر شد تا جایی که تمام مسلمین را به شعب ابی طالب فرستادند و آنها را در مضیقه شدید از نظر ارتباط و تهیه مواد غذایی قرار دادند . این کار تا سال دهم بعثت ادامه یافت . مسلمین در این مدت از اموال خدیجه کبری علیهاالسلام و جناب ابوطالب علیه السلام استفاده می کردند تا جایی که این اموال به پایان رسید . یک سال مانده بود که با امضای صلح نامه مسلمین از شعب خارج شوند که دو مصیبت بر پیکره اسلام و نبی مکرم صلی الله علیه وآله و سلم وارد آمد . وفات حامی بزرگ ایشان جناب ابوطالب سلام الله علیه و درگذشت خدیجه کبری علیهاالسلام . سال وفات این دو اسوه جاودانه اسلام از سوی خاتم الأنبیاء " عام الحزن " نام یافت . 
چهارده قرن از آن روزها می گذرد . جامعه مسلمین افراد سخت کوش فراوانی به خود دیده است اما نام خدیجه کبری علیهاالسلام نامی است که درخششی خاص دارد . زحمات این بانوی گرانقدر نباید از یادها و خاطره ها محو گردد . هرچند مزارایشان در مکه و در حجون همچون مزار فرزندان معصومشان علیهم السلام در بقیع به تیغ نادانی وهابیت تخریب گردیده است اما نام و یاد آنها در دلهای همه سرسپردگان انسانیت و شرافت و خدمت جاودانه خواهد ماند . 

 

 



موضوعات مرتبط: ديدگاههاي مدير وبلاگمناسبت ها
[ یک شنبه 15 تير 1393 ] [ 7:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

با رمضان در رمضان

 از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: هر كس اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجب بخواند، خداى متعال گناهان او را بيامرزد:

اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اَللّهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقير، 
خدايا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور خدايا دارا كن هر ندارى را 
اَللّـهُمَّ اَشْبِـعْكُلَّ جائِـع، اَللّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيان، اَللّـهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدين،
 
خدايا سير كنهر گرسنه اى را خدايا بپوشان هر برهنه را خدايا ادا كن قرض هر قرضدارى را 
اَللّـهُمَّفَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوب، اَللّـهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَريب، اَللّـهُمَّ فُكَّ كُلَّ اَسير،
خدايابگشا اندوه هر غمزده را خدايا به وطن بازگردان هر دور از وطنى را خدايا آزاد كن هر اسيرى را
اَللّـهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِد مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمينَ، اَللّـهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَريض،
خدايا اصلاح كن هر فسادى را از كار مسلمين خدايا درمان كن هر بيمارى را
اَللّـهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناكَ، اَللّـهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِكَ، 
خدايا ببند رخنه فقر ما را به وسيله دارايى خود خدايا بدى حال ما را بخوبى حال خودت مبدل كن
 
اَللّـهُمَّاقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ، وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ.
خداياادا كن از ما قرض و بدهيمان را و بى نيازمان كن از ندارى كه راستى تو بر هر چيز توانايى.

 



موضوعات مرتبط: رمضان
[ شنبه 14 تير 1393 ] [ 8:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ جمعه 13 تير 1393 ] [ 7:31 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

رمضان



موضوعات مرتبط: رمضان
[ جمعه 13 تير 1393 ] [ 5:28 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

روزه بگیریم



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 11 تير 1393 ] [ 7:4 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف ماه رمضان ـ :

هُوَ شَهرٌ دُعيتُم فيهِ إلى ضِيافَةِ اللّهِ، وجُعِلتُم فيهِ مِن أهلِ كَرامَةِ اللّهِ؛

آن، ماهى است كه به ميهمانى خدا دعوت شده‌اید

و در آن، از اهل كرامت خدا قرار داده شده‌اید.

فضائل الأشهر الثلاثة : ص ۷۷ ح ۶۱ / مراقبات ماه رمضان، ص 2



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 11 تير 1393 ] [ 6:38 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

فضيلت ميهمان بر ميزبان

 

فضيلت ميهمان بر ميزبان  

محمّد بن قيس حكايت كند: روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق علیه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند.
امام صادق 
علیه السلام  به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است، كه تو بر آن ها دارى .

اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزى چطور ممكن است در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آنها هستيم و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم و پذيرائى و انفاق مى نمايم !!
حضرت صادق 
علیه السلام  فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .


محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگانعترت
[ چهار شنبه 11 تير 1393 ] [ 6:8 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ شنبه 7 تير 1393 ] [ 8:29 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

دو گدا در خیابانی نزدیک «« واتیکان »» کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته
بود و دیگری الله…
مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه
اونی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی
که صلیب دارد پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت الله
چیزی نمی دهد. رفت جلو و گفت:
رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است.
پس مردم به تو که الله گذاشتی پول نمی دهند، به خصوص که درست
نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد. در واقع از روی لجبازی
هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.
گدای پشت الله بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت
صلیب و گفت:
هی “اسدالله” نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟
 
نکته مدیریتی : مراقب باشید به لجبازی با یکی، سکه تان را در کلاه دیگری نیاندازید…


موضوعات مرتبط: داستانک
[ شنبه 7 تير 1393 ] [ 8:25 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]