ذكر مصيبت: اشك
ذكر مصيبت: اشك
ميگويند آب، بزرگ ترين قدرت خود را در اشك زن پنهان كرده است!
موضوعات مرتبط: اشعارطنز
ذكر مصيبت: اشك
ميگويند آب، بزرگ ترين قدرت خود را در اشك زن پنهان كرده است!
)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان):
در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه
شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, من و....(کمترین احتمال)
2)روش اشرف خانومی:
در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید.
شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ من و....
3)روش پلاستیکی:
در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و ی دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه
شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل, من و...
4)روش جاده ای:
در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه.
شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه, من و....
5)روش شماره ای:
در این روش شما در خیابون به پسرها آمار داده و شماره میگیرید,که من این روش رو توصیه نمی کنم
شانسهای ازدواج: مجید کله, محسن پپه, حمید خیارشور, رضا کره, کریم ببعی, مهران ببو, ناصر کلم و من و.....
6)روش کوهی:
در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده "من شیرینم" کجایی پس؟
شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم), من و...
7)روش اینترنتی:
در این روش شما باید به خواستگاری این اشخاص بروید
شانسهای ازدواج: دوست خوبم گوگل گوگولی(بچه گوگوش و بروسلی), استاد خوبم یاهو یابوزاده, من و....
8)روش سوسی(سوسولی):
در این روش شما مانتو مشکی, شال صورتی, کفش صورتی, لاک صورتی و...باید استفاده کنید.
شانسهای ازدواج: مانی پنکیک, ساسی چش قشنگ, امیر خط چش, کامی فر مژه, سامی نمکی, پلنگ صورتی, من و...
9)روش شگفت انگیز:
در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل استفاده کرده و در قرعه کشی ایرانسل برنده یک دستگاه پورشه میشوید و صاحب میلیونها خواستگار می شوید !
شانسهای ازدواج:هرکی که فکرشو کنی به جز من!چون تا الان اگه قرار بود زنم بشی تو 8تای قبلی شده بودی نه الان که ماشین داری, لیاقت منو نداری !
ذكر مصيبت: چشم و همچشمي
مردها از مدت ها پيش با زيركي هرچه تمام تر، طي يك ضدحمله قوي، صفت چشم و همچشمي را به زنان نسبت داده و خيال خودشان را راحت كرده اند كه هرگاه همسرشان از آنها تقاضايي داشت كه برآوردنش از توانشان خارج بود، با متهم كردن او به آن صفت، مشت محكمي بر دهانش زده و ساكتش مي كنند.
واقعيت اين است كه زن ها نيز موقع تقاضا كردن از شوهر خود، به يك نكته اساسي دقت نمي كنند و آن اين كه اگر قرار بود شوهر آنها هم مثل شوهر «مليسا خانم»، قدرت خريد جواهر و ماشين شاسي بلند و سينماي خانگي را داشته باشد، آن گاه هرآينه مي رفت با يكي مثل مليسا خانم ازدواج مي كرد، نه آنها!
از قديم گفته اند: يك زن چيزي به جز شوهر نمي خواهد، اما وقتي به او رسيد، همه چيز مي خواهد!
چشم و همچشمي يكي از آسيب هاي اجتماعي زندگي ماشيني امروز است كه باعث مي شود روز به روز تجمل گرايي و ظاهربيني بيشتر شود و آدم ها بر اساس داشته هاي ماديشان قضاوت شوند، هرچند من خانمي را مي شناسم كه مي گفت يكي از خواستگارهايش از غرغرهاي او خوشش مي آمد و مي گفت اين غرغرها، موتور محرك من براي داشتن زندگي بهتر مي شود. شما غر بزن من پيشرفت كنم!
آن خانم غافل از اين بود كه او غر مي زند، شوهر احتمالي اش پيشرفت مي كند، بعد غرها پيشرفت مي كند، شوهر احتمالي اش غر مي زند و در نهايت مي رود سراغ يك زن ديگر كه غر نزند، به ويژه آن كه در نتيجه غرهاي همسر اول، موقعيت بهتري هم پيدا كرده و به دنبال آن مي تواند زن بهتري هم پيدا كند.
مي گويند هر مردي موفقيت خود را مديون همسر اولش است و همسر دومش را مديون موفقيتش!
پس بهتر است كه خانم هاي عزيز در راستاي بروز صفت زنانه چشم و همچشمي تا جايي پيش بروند كه بتوانند عوارضش را هم تحمل كنند.
شعر مرتبط:
زنم هر چيز را مي ديد مي خواست
برايش مي خريدم بي كم و كاست
زن دوم گرفتم، بعد گفتم
كه من هم مثل تو! ديدم، دلم خواست!
برگرفته از سایت :طنز های ارمغان زمان فشمی
1-یارانه را فقط به سر پرست خانواده ای بدهند که حد اقل پنج بچه داشته باشد و یارانه ی خانواده های کم جمعیت حذف شود.
2-به جای برگزاری جشنواره کار آفرین نمونه، کشاورز نمونه ، صنعتگرنمونه و .... ،فقط جشنواره ی پدر و مادر نمونه برگزار کنند و به پدرها و مادرانی که بالای ده فرزند دارند، تندیس نوزاد بلورین و مدال شجاعت و لیاقت بدهند .
3- طی یک بخشنامه ،صاحبخانه هارا ملزم کنند که خانه هایشان رافقط به خانواده های پر جمعیت اجاره دهند درغیر این صورت از آن ها مالیات سنگینی بگیرند.
4- پیر مردها و پیرزن ها را به کشور های دیگر صادر کنند وبه جای آن ها بچه وارد کنند. یا در آن جا به شیوه ی چنج ، مثلا یک سالمند هفتاد ساله را با ده بچه ی هفت ساله عوض کنند.
5-دانشجویانی را که در سال اول به ازدواج دانشجویی تن در ندهند و بعد از سه سال صاحب سه بچه نشنوند، ستاره دار کرده ، اخراج کنند.
6-پست و مقام های بالا و نان و آب دار فقط به کارمندانی تعلق بگیرد که حد اقل 6 فرزند داشته باشند.
7-تا جمله ی" فعلا می خوام درس بخونم" سر زبان دختر خانم هاست ، فعلا هفته ای دو کشتی عروس از چین و ماچین وارد کنند تا کار زاد و ولد لنگ نماند.
8-گشت ارشاد را ملزم کنند که جلوی زن و شوهر هایی را که بچه در بغل ندارند بگیرد و در ازای اخذ وثیقه آن ها را متعهد سازد که در اسرع وقت بچه دار بشوند.
9- به پدران و مادران اجازه دهند که با زاد و ولد هر بچه ، یک خودروی مدل بالا بدون عوارض کمرکی وارد کشور کرده، آن را در بازار آزاد بفروشند.
10-به ازای تولید هر بچه ،یک دهم از بدهی بدهکاران مالیاتی را ببخشند.
11- درِ هر خانه ای راکه ا ز آن صدای بچه نیاید، تیغه کنند و تا وقتی صدای بچه از آن شنیده نشود تیغه را بر ندارند .
12-استخدام در شرکت ها و سازمان های دولتی منوط به این باشد که شخص متقاضی کار دارای هفت خواهر یا برادر باشد.
13-تک فرزندی ،جرم محسوب شود و افرادی را که مرتکب این چنین جرمی می شوند، پوستش را پر از کاه کرده از دروازه ی شهرآویزان کنند تا درس عبرت دیگران شوند.
14- چون ساکنان اطراف خطوط راه آهن (به علت سر و صداهای شبانه) نسبت به دیگران فرزند بیشتری دارند ، توصیه می شود که از داخل هر کوچه یک خط راه آهن عبور کند .
سراینده : مصطفی مشایخی
با توافق تلخ ، شیرین می شود
چهره ها با خنده تزیین می شود
سفره ها با قرمه سبزی ،آبگوشت
یا چلو ماهیچه رنگین می شود
مرغ بر می گردد از راهی که رفت
سوپ ، شنسل یا که ته چین می شود
بعد ازاین یخچا ل ها با موز و سیب
یا که آناناس آذین می شود
رفت و آمد با فک و فامیل ها
باز هم یک کار روتین می شود
هر که لاغر شد در این تحریم ها
چاقی اش مِن بعد تضمین می شود
این تورم تا سه در صد می رسد
سمت و سویش روبه پایین می شود
آنقدر پایین که مایحتاج ما
با همین یارانه تامین می شود
هر کسی بسیار راحت صاحب
خانه ای دلخواه و ماشین می شود
محتکر از غصه بر سر می زند
کله اش خونین و مالین می شود
کی کسی تا یک هویجی می خرد
زرت او قمصور و مسکین می شود؟
عاشقی از درد بی پولی کجا
راهی دارالمجانین می شود
هر کسی راحت به عشقش می رسد
ازدواج آسان تر از این می شود
این یکی داماد دایی جاسم و
آن عروس عمه پروین می شود
من که خیلی آن چنان حالیم نیست
رادیو می گفت هم چین می شود
سراینده : مصطفی مشایخی
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻱ یک نفر ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ پیشنماز شهرشون ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ؟؟؟؟
پیشنماز: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎﻱ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ
ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ .
+ﮔﻔﺘﻢ، ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ، ﻭﻟﻲ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ .
پیشنماز : ﻭﻋﺪﻩﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻱ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ
ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
+ﮔﻔﺘﻢ! ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ . ﻭﻟﻲ ﺑﻲﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
پیشنماز : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﺨﺘﻴﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
+ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
پیشنماز (ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴت) : ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ !؟
+ﻫﻴﭽﻲ، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮﻧﻢ !!!!
*********************************
هر وقت من یك كار خوب می كنم مامانم به من می گوید بزرگ كه شدی برایت یك زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی كارهای خوب می كرده كه مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.
ولی من موتقدم كه اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود!
چون بابایمان همیشه می گوید مشكلات انسان را آدم می كند.
در ازدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فكری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در ازدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند كه كارشان به تلاق كشیده شده و چه بسیار آدم های كوچكی كه نكشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر كسی از شوهرش سكه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید.
من تا حالا كلی سكه جم كرده ام و می خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ كس را خوشبخت نمی كند. همین خرج های ازافی باعث می شود كه زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.
خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی كم بوده كه نتوانسته خرج عروسی را بدهد.
البته من و ساناز تفافق كرده ایم كه بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمكی بدهیم. هم ارزان تر است، هم خوشمزه تر است تازه وقتی می خوری خش خش هم می كند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد.
زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یك زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین!
اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید.
ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یك خانه درختی درست كردم.
اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.
اما بعدا فهمیدم که قهر بهتر از دعواست.
آدم وقتی قهر می كند بعد آشتی می كند ولی اگر دعوا كند بعد كتك كاری می كند بعد خانومش می رود دادگاه شكایت می كند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می كند. تازه ازدواج هم آدم را مرد می كند، اما آدم با ازدواج مرد بشود خیلی بهتر است تا برود زندان که آیا مرد بشود یا نشود!
این بود انشای من ...
همسرم رفتـــــه به بازار خــــــــدا رحم کند
با پری چهـــــره و گلــــــنار خدا رحــــم کند
قصد دارند که یک چکمـــــه و کیفی بخـرند
هم چنین مانتــــو و شلـــوار خدا رحـــــم کند
صحبت از قـوری و بشقــاب خــریدن هم بود
با همین یک شــــی و صنار خــــدا رحـم کند
رنـگم از استرس و دلنــــــــگرانی شده است
بدتــــر از این گـــــچ دیوار خدا رحــــــم کند
هرزمان حرف خرید است تو گویی که جهان
می شود بر سرم آوار خــــدا رحــــــــم کند
واقعــــا سخت گرفــــــتارم و ای کاش به این
واقـــــعا سخــت گرفتار خـــــدا رحـــــم کند
تا به امروز دو تا سکتـــــه ی ناقــــص دارم
به من و قلب من این بار خــــــدا رحــــم کند
قرض از چار طــــــرف بر سر من می بارد
شـــــده بد جور تلـــــــنبار خــــــدا رحم کند
زندگــــی بار گرانــــی است کمر می شکــند
کـــمر بنــــده هم انگار ... خدا رحــــــم کند
من به یک جمــــــع بدهـــــکارم و انشا ء الله
که به آن جمع طلـــــــــبکار خـــــدا رحم کند
رخت اقبال مرا موش جويد از دو سه جا
تانكر زندگي ام از دو سه جا سوراخ است
هرچه در آن پدرم ريخت، چكيد از دو سه جا
عنكبوت آمد و آن قدر مرا مفلس ديد
كه در اين جيب كتم تار تنيد از دو سه جا
گير دادم به ترنجي كه هلويي رد شد
چاقوي عشق مرا دست بريد از دو سه جا
زن گرفتم، فك و فاميل زنم مي گفتند
چوب در پاچه اين مرد چپيد از دو سه جا
آن چنان از رقم مهريه اش ترسيدم
كه سر عقد مرا برق پريد از دو سه جا
زندگي بشكه كودي است كه رويش عسل است
به كما رفت هر آن كس كه چشيد از دو سه جا
من از اول به كما رفتم و چون برگشتم
ديدم آيينه بختم تركيد از دو سه جا
كم كمك زير سرم از دو سه جا گشت بلند
كك به تنبان من افتاد و جهيد از دو سه جا
پشه بند هوسم پاره شد و ناغافل
پشه اي رند مرا سير گزيد از دو سه جا
چون كه فهميد زنم با عصبانيت رفت
سيم فولادي و ساطور خريد از دو سه جا
سپس اين گونه مرا با هيجان نصف نمود
دست و پاهاي مرا بست و كشيد از دو سه جا
زندگي مثل زليخا به من از پشت رسيد
نه يقه، پاچه شلوار دريد از دو سه جا
من از آن بدو تولد كه شمردم، ديدم
بخت بي حاصل ما خير نديد از دو سه جا
صد و يك جور بلا آمد و هي خورد به ما
دو سه جو شانس به ماها نرسيد ازدو سه جا!
شاعر:شروین سلیمانی
ذهنش شکوفا میشود با آفتابه
شاعر :شروين سليماني
دير وقت بود، خوشيد به كوه هاي مغرب نزديك مي شد.
گاو قهوه اي رنگ سرش را از آخور بيرون آورد و صدا كرد « ما... ما ... ما » يعني ما تو را دوست داريم، به شرطي كه گرسنه نمانيم، حسنك كجايي؟
سگ باوفاي خانه، نگاهي به گاو قهوه اي رنگ انداخت و گفت: يونجه وارد شده اما هنوز از انبارها ترخيص نكرده اند. بايد باز هم صبر كني. كليد انبار دست حسنك است.
گوسفند سفيد پشمالو پوزه اي به زمين كشيد و چون علفي پيدا نكرد، صدا كرد « بع ... بع... بع » يعني بعيد است ديگر چيزي ته آخور مانده باشد، حسنك كجايي؟
سگ باوفاي خانه، نگاهي به گوسفند سفيد پشمالو انداخت و گفت: ارز مرجع به علوفه تخصيص داده نشده است. بايد از صندوق ذخيره ارزي، پولي براي اين كار كنار بگذارند، اما كليد صندوق دست حسنك است، بايد صبر كني تا خودش بيايد.
بز سياه گرسنه، سرش را تكان داد و گفت:« مع... مع... مع» يعني معني اش اين است كه اگر حسنك نيايد، همه ما از گرسنگي مي ميريم. اما اين را فقط من مي فهمم، چون شما هيچي حاليتان نيست و مي خواهيد تا قيام قيامت همين جور منتظر بنشينيد.
سگ باوفاي خانه، چپ چپ به بز نگاه كرد و گفت: حسنك مي آيد، خودمان فرستاديم دنبالش. هر لحظه ممكن است كليد بيندازد و بيايد تو.
مرغ حنايي، چند تا دانه از زمين برچيد و گفت: قد قد قد... يعني قدرت خريد حسنك هم پايين آمده، اين قدر از او توقع نداشته باشيد، حسنك وزير كه نيست، حسنك قصه خودمان است.
سگ باوفاي خانه روي زمين دراز كشيد و خر خر كرد: راست مي گويد، ببينيد... با اين كه آي كيويش از شما كمتر است، مي فهمد كه توقع هم حدي دارد. اصلا معلوم نيست توي صندوق ذخيره ارزي پولي مانده باشد، يك عالمه اش خرج شده...
كبوتر خاكستري، پرهايش را تكان داد و گفت: بق... بقي... يعني بقيه اش چي؟ همه اش خرج شد؟
سگ باوفاي خانه سرش را روي دست هايش گذاشت و گفت: كاش به اندازه نيم كيلو استخوان مانده باشد.
***
حيوان ها همه تشنه و گرسنه بودند. كم كم هوا تاريك مي شد و اولين ستاره ها خودشان را نشان مي دادند. ناگهان صداي سگ با وفاي خانه بلند شد: واق ... واق... واق... يعني واقعا حسنك دارد مي آيد.
حسنك آمد پشت در ايستاد. گاو قهوه اي رنگ گفت: ما... كه از گرسنگي مرديم. كليد انبار را آورده اي؟ حسنك چيزي نگفت.
گوسفند سفيد پشمالو داد زد: بع... بعد از باز كردن صندوق ذخيره ارزي، برايمان علوفه مي خري ديگر؟ حسنك چيزي نگفت.
بز سياه گرسنه گفت: مع... هذا ما هنوز منتظريم كاري برايمان بكني، كليد صندوق ذخيره ارزي را بده.
كبوتر خاكستري زمزمه كرد: بق...بق... بقايي نبرده باشد با خودش؟
حسنك كمي ديگر هم سكوت كرد. بعد نااميدانه گفت: خداي من... كليد انبار و صندوق ذخيره ارزي كه هيچي... كليد در طويله را هم گم كرده ام!
ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "
تیپی و هیکــلی به هم زده است
بنــده از فرم و ریخت افـتادم
تا کـه او روی فـرم آمـده است
سه عدد مرغ می خوردهر روز
ده عدد تخـــــــم مرغ بی زرده
نه عدد موز ، یک دو گالن شیر
پـــدرم را به کـــــل در آورده
زیر سنـــگینی مخــــــارج او
گردن و گرده ام اگر چه شکست
شاد بودم از این که در منــزل
آرنولـــدی کنــــــار ماها هست
که اگـــر دزد ناشی و خنــــگی
اشتــــباهی به کاهــــــدان بزند
پسرم با همــــــین برو بازوش
گردنش را سه سوته می شکند
این خیالات خوب و این افکار
هی دلم را به وجـــد می آورد
آنچه دیروز از این پسر دیدم
از خودش پاک ناامیـــــدم کرد
چونکه دیروز ظهر،خیر سرم
مثــــلا توی چُـــرت بــودم که
پسرم جیـــغ و نعره زد که بدو
رفته یک سوسک زیر کاناپــه
شاعر : استاد مصطفی مشایخی
همه چي آرومه، من چقدر خوشبختم
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود
چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم کیفور بود...
زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود
شعر از آقای عیسی سجادی شاعر شهیر شوشتری
آنکه می باشد شریک دزد و یار قافله
با خبر باشد ز کار دزد و بار قافله
خوش بر احوالش دو جا دارد درآمد از دو کار
نصف شب همراه دزد و روز کار قافله
می خورد بادزد هر شب بر سر یک سفره شام
روزها هم می خورد یکسر نهار قافله
شب دلیل و رهنمای دزد قهارست و روز
یا جلو دار ست و یا باشد سوار قافله
شاد و شنگول است هرشب تا سحر در بزم دزد
روزها گریان بر احوالات زار قافله
شب کنار دزد باشد کار او غارت گری
روزها منشی و هم انبار دار قافله
شب حساب دخل و خرج مال دزدان میکند
روزها مستو فی و اشتر شمار قافله
راه را کج میرود عمدا " بدستورات دزد
تا به بندد هر طرف راه فرار قافله
در لباس زهد و تقوا میرود با کاروان
تا که گردد عابد و پرهیز کار قافله
میرود با قافله اما همیشه در کمین
تا کند در فرصتی عالی شکار قافله
می شودبا مال غارت گشته با دزدان شریک
هم شریک دزد و هم میراث خوار قافله
کار و بارش سکه می باشد ز نیرنگ و ریا
سکه ها دارد بسی از یادگار قافله
هرکسی دارد دو چهره از ریا و از نفاق
میشود مزدور دزد و جیره خوار قافله
هر زمان افتد زمام قافله دردست دزد
می شود چون شام ظلمت روزگار قافله
آری آری با نفاق و چالوسی و ریا
می شود هر سارقی قانونگزار قافله
این چنین مکر و دو رنگیها نماند بایدار
می رود سر عاقبت در پای دار قافله
می رسد هر کاروان عیسی به سر منزل اگر
پاکدامانی به کف گیرد مهار قافله
بیا آینه با تو صحبت کنم
غم و غصه را با تو قسمت کنم
زنم گفته باید که همواره در
مسیری که او خواست، حرکت کنم
...اجازه ندارم فقط یک ناهار
پدر مادر خویش دعوت کنم
... پس از ازدواج آرزو داشتم
که لبخند او را زیارت کنم
... چنان مهر او سکه دارد زیاد
که می ترسم از او شکایت کنم
... زنم دائماً طعنه ام می زند
که با باجناقم رقابت کنم
... مگر ظرف شستن اجازه دهد
که یک ثانیه استراحت کنم
... بمیرم دگر زن نخواهم گرفت
اگر بار دیگر ولادت کنم
اگر جان او را بگیرد خدا
محال است دیگر حماقت کنم
من از زن ذلیلان سخن گفته ام
که خون در دل این جماعت کنم!
شاعر:« اشکان صمصام »
«عدهاي از زنان با تجمع در مقابل مجلس، خواستار تصويب طرحي براي برخورد با پديده بدحجابي شدند.» - جرايد
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه &&&
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید
:::::::::::اعتراف های خنده دار::::::::::::
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
در اولين نشست خبري دكتر حسن روحاني، خبرنگاري از ايشان پرسيد:آيا شما قصد درو كردن مديران دولت دهم را داريد؟ ايشان با اشاره به نماد تدبير و اميد يا همان كليد معروفش، گفت: من كليد دارم، نه داس!
اگر ايشان كليد دارد و قفل ها را با آن باز مي كند، ما هم قلم داريم و طنز مي نويسيم، پس اميدواريم شوخي هاي ما را همين اول كاري به دل نگيرند، چون مي خواهيم با توجه به ديالوگ ايشان، پيش بيني كنيم كه رييس جمهور آينده در پاسخ به سوالات مردم چه چيزهاي ديگري ممكن است بگويد.
مردم- قرار است تورم را مهار كنيد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه طناب!
*
مردم- قرار است آمار اشتغال و ازدواج را بالا ببريد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه آسانسور!
*
مردم- قرار است ريشه فقر را در كشور بخشكانيد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه سشوار!
*
مردم- گفته بوديد قرار است تحريم ها را محو كنيد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه پاك كن!
*
مردم- كي مي توانيد مشكلات را حل كنيد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه قاشق چايخوري!
*
مردم- قصد داريد توليد كننده هاي برتر را تشويق كنيد؟
رييس جمهور- من كليد دارم، نه بوق و شيپور!
*
مردم- پس حتما قرار است در بازارهاي دنيا را به روي ايران باز كنيد؟
رييس جمهور- خوب... راستش... من كليد دارم، نه شاه كليد!
*
ترانه مرتبط:
دل من قفل شده و معطل يك كليده
يكي اونو دزديد و رفت بگو بينم اونو كي ديده؟!
شعر مرتبط:
شعار من كه تدبير و اميد است
نمادش هم كه مي داني، كليد است!
اگرچه رنگ تبليغم بنفش است
به لطف حق، بنفشم روسپيد است!
يارب بده كه پول فراوانم آرزوست
بيمارم و هزينه درمانم آرزوست
هم پول باز كردن رگ هاي بسته ام
هم پول ارتدونسي دندانم آرزوست
از شغل و اين حقوق كم آزرده خاطرم
يك جيب پر چو جيب مديرانم آرزوست
يك دست، بال جوجه و دستي به تنگ دوغ
يعني كه دوغ و جوجه ارزانم آرزوست
از كاله جوش و اشكته بدجور دلخورم
آن قيمه هاي خوشگل مامانم آرزوست
مادرزنم هميشه به من اخم مي كند
مادرزني چو پسته خندانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما
من آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست
رفتن به كيش و قشم و دوبي را كه بي خيال
يك جمعه اي گذر به لواسانم آرزوست!
چه کسی بود...؟
اهل دانشگاهم
حرفهام حرافی است!
جزوهای دارم از عهد عتیق
مطلبش بکر، عمیق!
*
اهل دانشگاهم
مرکبم بود «ژیان»
خوش خرامیدن را «کبک» از او میآموخت!
موتورش وقتی سوخت،
مکانیکها همه عاشق بودند
عاشق قطعه نو
با دلار آزاد
خانهشان ویلا باد!
هستیام رفت به باد!!
*
اهل «تهقیقاتم»!
میزنم گاه سری،
به کلاس آزاد
تا کنم اهل و عیالم را شاد!
حق تدریس مرا میدانی؟
کمتر از کارگر افغانی!
*
وقت تدریس، مرا اندر مغز
جریان دارد «قرض»
نوسان دارد «ارز»!
عصر، هنگام غروب،
با تنی کوفته بر میگردم
حالتم یک جوری
در کفم لنگ خروسی، عدسی، بلغوری!!
*
گوش من زنگی زد
چه کسی بود صدا زد: «استاد!
خانهات خواهم داد!»
*
اهل دانشگاهم
حرفهام حرافی است
باز بگم یا کافی است؟!
***
رباعیات
طلبکار!
«چون عهده نمیشود کسی فردا را»
تغییر بده چو بنده این مأوا را
فردا که طلبکار سراغم گیرد
«بسیار بیاید و نیابد ما را!»
درآمد!
«این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است»
از بس که در آن دویدهام از پی نان
آن چیز که در بیامده «بابام» است!
کارمند!
«نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است»
اینقدر مکن گلایهای کاسب جزء
کارمند هزار بار بیچارهتر است!
صف!
«آنان که محیط فضل و آداب شدند»
اندر صف مرغ، سخت بیتاب شدند
ره زین صف باریک، نبردند برون
زنبیل به دست، جمله در خواب شدند!
سیگار!
«از آمدن و رفتن ماسودی کو؟
وزتار امید عمرما پودی کو؟»
از «خرمن بهمن» نبود این سیگار
میسوزد و خاک میشود، دودی کو؟!
حقوق!
«افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی، دی شد»
آن چند تومن که نام او بود حقوق
افسوس، ندانم که کی آمد، کی شد؟!
گل آقا. شماره 23. فروردین 1370
گفت روزی خدا به بانویی
برتو من فتح باب خواهم کرد
اینک از نزد من سه چیز بخواه
هر سه را مستجاب خواهم کرد
شرط آن این بود که شویت را
ده برابر حساب خواهم کرد
گفت : یارب سپاس می گویم
روز و شب شکر ناب خواهم کرد
گفت بانو که با اجازه کنون
هر سه را انتخاب خواهم کرد
اول آن که مرا جمالی بخش
گر چه من در نقاب خواهم کرد
گر مرا از جمال بهره دهی
دل عالم کباب خواهم کرد
گفت ای خانم این که چیزی نیست
من تو را حسن ناب خواهم کرد
شوهرت را ولی به زیبایی
یوسف خوش لعاب خواهم کرد
گفت عیبی ندارد از آن رو
که دلش را خراب خواهم کرد
گفت بانو دگر چه می خواهی
در اجابت شتاب خواهم کرد
گفت زن ای خدا مرا از غیب
ثروتی ده که آب خواهم کرد
پنج میلیون دلار می خواهم
صرف کار ثواب خواهم کرد
گفت باشد و لیک شویت را
وزن با زر ناب خواهم کرد
ده برابر بر او دلار دهم
ثروتش بی حساب خواهم کرد
گفت یارب مرا حسادت نیست
سجده بر آن جناب خواهم کرد
گفت ای زن دگر چه خواهی خواست
که به تو فتح باب خواهم کرد
گفت یارب در آخرین خواهش
حضرتت را مجاب خواهم کرد
گر تو ام این دهی من از شکرت
از گنه اجتناب خواهم کرد
گفت یک سکته خفیف، همین!
خویشتن را چکاپ خواهم کرد
چند روزی ز درد، من سپری
گرچه در رختخواب خواهم کرد
شوهرم در نتیجه خواهد مرد
شوهری انتخاب خواهم کرد
پول هایش به من رسد جمله
خنده بر شیخ و شاب خواهم کرد
قصه کوته جناب شوهر مرد
من ولی انقلاب خواهم کرد
من جلو رفتم و یواش به او
گفتم این قصه چاپ خواهم کرد
گفت سید اگر سکوت کنی
خمس آن را حساب خواهم کرد!
عید نوروز است، نوروزی شوید
بر خلافِ فرد دیروزی شوید
هر چه آبی هست در سالِ جدید
از هواداران پیروزی شوید!
یا زبانم لال اگر سبزید و سرخ!
(بی خیال قافیه، آبی شوید!)
سال قبلش سیخکی بودید اگر،
سالِ جاری مدتی قوزی شوید!
کلّه ها خلوت شد از فکرِ زیاد
عازم دکاّن تودوزی شوید!
این بسیج اقتصادی را وِلش
عضوِ نوع ِ دانش آموزی شوید
مرگِ اسراییل با«ژ۳» نکوست
در پی ِ تحریم ِ این یوزی شوید!
جنس های خارجی را ول کنید
طالب شورت ِ مامان دوزی شوید!
نامتان را مختصرتَرتَر کنید
جای «سوزان» بعد ازین سوزی شوید
ما که از اوّل به مردم گفته ایم
بر خلاف فردِ دیروزی شوید
مثل «خالو» ساده بودن خوب نیست
مثل بعضی ها کمی موذی شوید!
شاعر : راشد انصاری (خالو راشد)
گمشده
طفلی به نام شادی، دیریست گمشدهست
با چشمهای روشنِ برّاق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو.
هر کس ازو نشانی دارد،
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یکسو، خلیج فارس
سویِ دگر، خزر.
با وجود همسری مانند او
دشمن غماز می خواهم چه کار؟!
فحش هایش لااقل کم تر شود...
من، از ایشان ناز می خواهم چه کار؟
نق نقش را کم کند من شاکرم
رقص یا آواز می خواهم چه کار؟
روسری بیرون کند از سر بس است،
من لباس باز می خواهم چه کار؟!
انشعاب بوسه باشد قانعم...
انشعاب گاز می خواهم چه کار؟!
"تا دماغ یار دارد صد گره
پیچ و دست انداز می خواهم چه کار؟" *
مانده بر دل حسرت یک نیمرو
من کباب غاز می خواهم چه کار؟
گر مدارا با من مسکین کند
مریم و الناز می خواهم چه کار...؟
هر چه در دل داشتم گفتم صریح
طعنه و ایجاز می خواهم چه کار؟
قلچماقی نخبهای را دید و دستش را گرفت
گفت: این دست است آقا، دسته ساطور نیست
گفت: دانشجو! چرا مزدور امریکا شدی؟
گفت: هرکس انتقادی کرد او مزدور نیست
گفت: اینجا هیچ اشکالی ندارد انتقاد
گفت: پس آیا کسی در خانهاش محصور نیست؟!
گفت: این چیزی که میگویی غرضورزانه است
گفت: دیدی انتقادی ساده هم مقدور نیست؟
گفت: باید آورم مامور و دربندت کنم
گفت: دانشگاه جای افسر و مامور نیست
گفت: تا آید حراست داخل مسجد بمان
گفت: مسجد جایگاه مردم ناجور نیست!
گفت: مستی زان سبب هی حرفِ بیخود میزنی
گفت: آن هم علتش چیزی به جز کافور نیست!
گفت: گویا نوری از ایمان نداری در دلت
گفت: ایمان هست اما هالهای از نور نیست!
گفت: مجبوری مطیع حرفهای من شوی
گفت: در «اندیشه 2» آدمی مجبور نیست!
گفت: خواهی دید وقتی میروی بالای دار!
گفت: باشد، خون ما رنگینتر از منصور نیست! منبع :وبلاگ ارمغان زمان فشمی،
روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان
▪ از فرمول "جوراب های جادویی" استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.
▪ شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!
▪ حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما همچنان بنشینید و لبخند بزنید و سرتان را تکان بدهید. بالاخره یکی از اعضای خانواده عروس خسته می شود و از جا بر می خیزد و این لحظه همان بزنگاهی است که باید بگویید "راضی به زحمت نیستیم... شام چرا... حالا وقت هست..." این طوری آنها ناچار می شوند به شما تعارف کنند و شما با کمال میل تعارف شان را می پذیرید.
▪ جوری به خواستگاری بروید که انگار قبیله ای به خانه عروس حمله کرده است. همیشه زیاد باشید. قشون کشی کنید. هشت و نه نفر برای خواستگاری، عدد ناچیزی است اصلا نباید روی کمتر از ۱۵ نفر حساب کنید.
▪ در خواستگاری بچه ها را با خود ببرید و برای آنکه شوق تان را به بچه داشتن نشان بدهید با آنها بازی کنید مثلا یک مسابقه وسطی ترتیب بدهید یا گرگم به هوا بازی کنید.
▪ بدلباس باشید یکی از بهترین شیوه های بدلباسی این است که جوراب های تان را روی پاچه شلوارتان بکشید.
▪ به کسی فرصت صحبت کردن ندهید. دائما از محاسن تان حرف بزنید و گاهی رو کنید به اعضای خانواده و تائیدشان را بگیرید. روش دیگر این است که هیچ حرفی مربوط به خودتان نزنید. اما یک لحظه هم دهان تان را بسته نگه ندارید؛ از سیاست، از اقتصاد، از علم، از هوا، از تاریخ و... حرف بزنید حتی می توانید خاطره تعریف کنید.
▪ عروس را با یکی از دخترهای مجرد فامیل مقایسه کنید. مثلا همین که چایی آورد به مادرتان بگویید "شبیه دخترعمه ام نیست؟"
▪ همیشه اسم عروس را اشتباه بگویید مثلا اگر اسمش فرزانه است هر بار با اسمی تازه صدایش کنید! "ببخشید افسانه خانم..."، "راستی ملیسا خانم..."، "شیوا خانم می خواستم بگویم که..." و...
▪ گربه را دم حجله بکشید. وقتی عروس بالقوه، پرسید سهم مشارکت احتمالی تان در کارهای خانه چقدر است ناگهان ابرو در هم بکشید، نیم خیز شوید و صدای تان را بلند کنید و بگویید "شما بپزید من می خورم، شما بشویید و بسابید، من استراحت می کنم و اگر شاغل هستید، حقوق تان را هم بدهید من خرج کنم!"
▪ صدای مهمان ها را ضبط کنید و از همه عکس بگیرید و از جلسه خواستگاری و شروطی که مطرح می شود، یادداشت بردارید و دست آخر، برای اینکه خانواده عروس در آینده شرط ها را تغییر ندهند بگویید پای برگه را امضا کنند و برای اینکه صداهای ضبط شده شان را هم بشناسید بگویید هر نفر یکبار نام و سنش را اعلام کند.
▪ کفش هایتان را لنگه به لنگه بپوشید تا ثابت کنید دست و پا چلفتی هستید و نمیشود روی شما برای زندگی مشترک حساب کرد.
▪ تا آنجا که می توانید بخورید. توی این گرانی، شاید تا سال ها وسعتان نرسد خیلی از میوه ها را بخورید.
▪ از فن "در گوشی فامیلی" استفاده کنید. در این فن، شما و خانواده تان باید طوری وانمود کنید که انگار با خانواده عروس قهرید پس فقط بین خودتان درگوشی حرف بزنید و اعضای خانواده عروس را توی بحث های تان راه ندهید.
▪ دائما با تلفن همراه تان پیامک بزنید و اگر کسی زنگ زد پاسخ بدهید و بلند بلند با او خوش و بش کنید.
▪ حتما، حتما، حتما، گل میخک بگیرید و بی خیال گل رز قرمز شوید و خودتان با برگ کاج تزئینش کنید و با نخ جعبه شیرینی ببندیدش.
مـا را نــوه ای داد خـداونـد جـهـان دار
از لطف جهان گستر و از رحمت بسیار
زیـبـا پـسری مـثـل ِ گـل سرخ دل انگـیـز
نیکو اثـری مثـل عسل ، از مزه سرشار
بـا آمـدن ایـن نـوه ، در جـان و دل مـا
شوریّ و سروری شده مخصوص پدیدار
یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن
یارب تو خود این عائله را خوب نگه دار
الـبـتـه نگـفـتـم : پـدر و مـادر کـودک
گشـتـنـد صمـیـمـانه دریـن بـرهـه گرفتار
خواب است پسر، صبح که شد یکسره تا شب
اما سر ِ شب تـا بـه سحـر ، یکسـره بـیـدار
در جـیغ کشیـدن ، هـنـرش حـرف نـدارد
همسایـه ی ما هـم شده از قـصه خبردار
دیـروز ، فـرایـنـد خبر خوش تر ازین بود
بـا معـرکـه ی خـتـنـه کـنـان رفت کـلـنـجـار
کـم کـرد کـمـی وزن ، ولـی بـر اثـر ِ درد
مـی رفـت کـه بـالا بـرود از در و دیـوار
زخـم است کمـی پـایـه ی پـرگـار وجودش
سخت است ولـی پـر زدنش بـر سر ِ پرگار
حسّاس تـراز پیش شـد آن نقطـه ی حسّاس
مـی سـوخـت تمـام تنش از سوزش ادرار
هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ
البته ، سر ِهـرچـه پـزشک است و پرستار
از جـیـغ ِ بـنـفـشش هـمـه آبـی شـده بـودیـم
آبـی تـر از انـدیـشـه ی دریـاچـه ی اسـرار
لابـد بـه خـودش گفته ، چه دنیای غریبیست
ایـن عالـم ِ دهـشت زده ی پـست ِ دل آزار
تـا مـی رسـی از راه سـرِ گوش بریده ست
بی آن کـه بپـرسنـد ، چه اندازه ، چه مقدار
الـبـتـه ، خیال ِ خفنی نیست ، که در شرع
مـردان هـمـه هسـتـنـد ازیـن مسئله نـاچـار
ایـن سنت ِفـرخـنـده ی اسلام عـزیـز است
مـا تـابـع ِ فـرمان ِ خـدایـیـم دریـن کـار
امـروز ولـیـکـن ، شـده بـا خـتـنـه کـنـانـش
این کودک ده روزه سبک سیر و سبکبار
هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام
هـم مـی شکـنــد بـا دُم خـود فـنـدق ِ بسیار
(( لب هایتان پر از شکوفه ی لبخند ))
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )
زوج خوشبخت : زن لال ـ مرد کر
زوج غریبه : زن کارمند ـ مرد کارمند
زوج مبارز : زن با سواد ـ مرد بیسواد
زوج با تفاهم : زن زشت ـ مرد زشت
زوج شکاک : زن خوشگل ـ مرد خوشتیپ
زوج بدبخت: مرد بی پول - زن پولدار
زوج ایده آل: پیدا نمی شود!
زوج عاقل: زن مجرد - مرد مجرد!!
یه روز یه ترکه......
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
یه روز یه رشتیه..
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.
یه روز یه قزوینه...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.
یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!!!
این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه!
این یکی میدان تجریش، آن یکی میدان شوش
هردو میدانند اما این کجا و آن کجا
خانه خشت و گلی ما و کاخ دیگران
هردو تهرانند اما این کجا و آن کجا
این یکی محتاج دارو، آن رود سی بار حج
هردو انسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی پشت بوگاتی، این یکی پیکان سوار
هردو می رانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی در سوز سرما این یکی در بزم رقص
هردو لرزانند اما این کجا و آن کجا؟!
احتیاج ما به قرض و حرص و آز او به ارز
هردو یکسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی از بی لباسی، این یکی از بهر مد
[ ورژن قدیمی ها: مردم دروازه غار و مردم دریا کنار!]
هر دو عریانند اما این کجا و آن کجا
این یکی سلمان رشدی آن یکی سلمان فارس
هر دو سلمانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی حیوان اهلی این یکی آدم نما
هر دو حیوانند اما این کجا وآن کجا
آن یکی ناخن شکسته این یکی ماتم زده
هر دو گریانند اما این کجا و آن کجا
این حقوق کارمندی آن حقوق مجلسی
هر دو بستانند اما این کجا و آن کجا
طنز شکّربار مرآت و ط- طنز دیگران
شکرافشانند اما این کجا و آن کجا!
اهـل بخشش ، بی ریا ، سَرباز باش ،/وقت دادن همچـــــــو خودپرداز باش !
شوخ ،شیرین، خنده رو ، طنٌاز باش ، /بذله گو ، قــــــــدری غلط انداز باش !
فرق دارد طنـــــــــــــــــز با پرده دَری ،/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری!
***********************
لوطی و رقاص و کَفتـَــــــــر باز باش ، // هُل بده ، تندتر بــــــرو ، پر گاز باش !
سبقت از ناجـــا بگیر ! ، تکتاز باش ، // بی خیال از هر چه دست انداز باش!
بنز را باشــــــد صَفــــــــــای دیگری ، // عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَـــــرعَـری !
*********************