شعرطنزبخت من

چمن بخت مرا گاو چريد از دو سه جا

 رخت اقبال مرا موش جويد از دو سه جا

تانكر زندگي ام از دو سه جا سوراخ است 

هرچه در آن پدرم ريخت، چكيد از دو سه جا

عنكبوت آمد و آن قدر مرا مفلس ديد 

كه در اين جيب كتم تار تنيد از دو سه جا

گير دادم به ترنجي كه هلويي رد شد 

چاقوي عشق مرا دست بريد از دو سه جا

زن گرفتم، فك و فاميل زنم مي گفتند 

چوب در پاچه اين مرد چپيد از دو سه جا

آن چنان از رقم مهريه اش ترسيدم 

كه سر عقد مرا برق پريد از دو سه جا

زندگي بشكه كودي است كه رويش عسل است

 به كما رفت هر آن كس كه چشيد از دو سه جا

من از اول به كما رفتم و چون برگشتم

 ديدم آيينه بختم تركيد از دو سه جا

كم كمك زير سرم از دو سه جا گشت بلند

 كك به تنبان من افتاد و جهيد از دو سه جا

 

پشه بند هوسم پاره شد و ناغافل

 پشه اي رند مرا سير گزيد از دو سه جا

چون كه فهميد زنم با عصبانيت رفت 

سيم فولادي و ساطور خريد از دو سه جا

سپس اين گونه مرا با هيجان نصف نمود 

دست و پاهاي مرا بست و كشيد از دو سه جا

زندگي مثل زليخا به من از پشت رسيد

 نه يقه، پاچه شلوار دريد از دو سه جا

من از آن بدو تولد كه شمردم، ديدم 

بخت بي حاصل ما خير نديد از دو سه جا

صد و يك جور بلا آمد و هي خورد به ما

 دو سه جو شانس به ماها نرسيد ازدو سه جا!

 شاعر:شروین سلیمانی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ چهار شنبه 1 آبان 1392 ] [ 3:49 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(باآفتابه)

ذهنش شکوفا می‌شود با آفتابه 

 آدم که تنها می‌شود با آفتابه 
  
اندیشه‌اش پر می‌کشد تا آسمان ها 
همرنگ رویا می‌شود با آفتابه 
  
در آن فضای تنگ و نامطبوع و دلگیر 
یك کم دلش وا می‌شود با آفتابه 
  
آن لحظه‌های تلخ و تنهایی و تشویش 
مثل مربا می‌شود با آفتابه 
  
حتی توالت های بی حال فرنگی 
جذاب و زیبا می‌شود با آفتابه 
  
هر کاربر که می‌نشیند روبه رویش  
جدا توانا می‌شود با آفتابه 
  
حظ می‌کند آدم از این آیرودینامیک 
هروقت دولا می‌شود با آفتابه 
  
تولید ملی را که می‌بیند در این حد 
محو تماشا می‌شود با آفتابه 
  
بهر ادای احترام ویژه یکهو 
از جای خود پا می‌شود با آفتابه 
  
بحث ثبات و اقتدار و خودکفایی 
یکباره معنا می‌شود با آفتابه 
  
هر چیز را چین ساخت جز این یک قلم را 
دیدی که حالا می‌شود با آفتابه؟

حس غرور و پیشرفت و سرفرازی 
بدجور ارضا می‌شود با آفتابه 
  
برنامه‌ها و طرح های اقتصادی 
یکریز اجرا می‌شود با آفتابه 
  
دکتر که آمد گفته شد درد گرانی 
دارد مداوا می‌شود با آفتابه 
  
تسخیر بازار جهانی در دو دوره 
سخت است اما می‌شود با آفتابه 
  
با جذب ارز خارجی از صادراتش 
ایران اروپا می‌شود با آفتابه 
  
یک روز می آید که علم و صنعت ما 
الگوی دنیا می‌شود با آفتابه 
  
ایران اتم لازم ندارد موقع جنگ 
ایران مهیا می‌شود با آفتابه 
  
توی دهان کافران هم می توان زد 
وقتی که دعوا می‌شود با آفتابه 
  
تحریم استکبار هم بر کشور ما 
همواره خنثی می شود با آفتابه 
  
هم لوله های فاضلابی که گرفته 

 

هم بخت ما وا می شود با آفتابه! 


 شاعر :شروين سليماني

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 30 مهر 1392 ] [ 11:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز

دير وقت بود، خوشيد به كوه هاي مغرب نزديك مي شد.

گاو قهوه اي رنگ سرش را از آخور بيرون آورد و صدا كرد « ما... ما ... ما » يعني ما تو را دوست داريم، به شرطي كه گرسنه نمانيم، حسنك كجايي؟

سگ باوفاي خانه، نگاهي به گاو قهوه اي رنگ انداخت و گفت: يونجه وارد شده اما هنوز از انبارها ترخيص نكرده اند. بايد باز هم صبر كني. كليد انبار دست حسنك است.

گوسفند سفيد پشمالو پوزه اي به زمين كشيد و چون علفي پيدا نكرد، صدا كرد « بع ... بع... بع » يعني بعيد است ديگر چيزي ته آخور مانده باشد، حسنك كجايي؟

سگ باوفاي خانه، نگاهي به گوسفند سفيد پشمالو انداخت و گفت: ارز مرجع به علوفه تخصيص داده نشده است. بايد از صندوق ذخيره ارزي، پولي براي اين كار كنار بگذارند، اما كليد صندوق دست حسنك است، بايد صبر كني تا خودش بيايد.

بز سياه گرسنه، سرش را تكان داد و گفت:« مع... مع... مع» يعني معني اش اين است كه اگر حسنك نيايد، همه ما از گرسنگي مي ميريم. اما اين را فقط من مي فهمم، چون شما هيچي حاليتان نيست و مي خواهيد تا قيام قيامت همين جور منتظر بنشينيد.

سگ باوفاي خانه، چپ چپ به بز نگاه كرد و گفت:‌ حسنك مي آيد، خودمان فرستاديم دنبالش. هر لحظه ممكن است كليد بيندازد و بيايد تو.

مرغ حنايي، چند تا دانه از زمين برچيد و گفت: قد قد قد... يعني قدرت خريد حسنك هم پايين آمده، اين قدر از او توقع نداشته باشيد، حسنك وزير كه نيست، حسنك قصه خودمان است.

سگ باوفاي خانه روي زمين دراز كشيد و خر خر كرد: راست مي گويد، ببينيد... با اين كه آي كيويش از شما كمتر است، مي فهمد كه توقع هم حدي دارد. اصلا معلوم نيست توي صندوق ذخيره ارزي پولي مانده باشد، يك عالمه اش خرج شده...

كبوتر خاكستري، پرهايش را تكان داد و گفت: بق... بقي... يعني بقيه اش چي؟ همه اش خرج شد؟

سگ باوفاي خانه سرش را روي دست هايش گذاشت و گفت: كاش به اندازه نيم كيلو استخوان مانده باشد.


***

حيوان ها همه تشنه و گرسنه بودند. كم كم هوا تاريك مي شد و اولين ستاره ها خودشان را نشان مي دادند. ناگهان صداي سگ با وفاي خانه بلند شد: واق ... واق... واق... يعني واقعا حسنك دارد مي آيد.

حسنك آمد پشت در ايستاد. گاو قهوه اي رنگ گفت: ما... كه از گرسنگي مرديم. كليد انبار را آورده اي؟ حسنك چيزي نگفت.

گوسفند سفيد پشمالو داد زد: بع... بعد از باز كردن صندوق ذخيره ارزي، برايمان علوفه مي خري ديگر؟ حسنك چيزي نگفت.

بز سياه گرسنه گفت: مع... هذا ما هنوز منتظريم كاري برايمان بكني، كليد صندوق ذخيره ارزي را بده.

كبوتر خاكستري زمزمه كرد: بق...بق... بقايي نبرده باشد با خودش؟

حسنك كمي ديگر هم سكوت كرد. بعد نااميدانه گفت: خداي من... كليد انبار و صندوق ذخيره ارزي كه هيچي... كليد در طويله را هم گم كرده ام!

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 3:12 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز! ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "

 ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "


ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺣﺮﯾﻒ ﺟﻮﯾﺪ؟
ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﮔﻮﯾﺪ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ؟
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺍﻧﻪ

ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺮﯼ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺰﻭﯾﺮ
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ؟

ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺮ؟
ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺮﻭﺭ

ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ

ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ

ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ

ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ
همین

 
 


موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 2:34 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

همه از سوسک می ترسند

 پــــسرم مــی رود بـــدن سازی

تیپی و هیکــلی به هم زده است

بنــده از فرم  و ریخت  افـتادم

تا کـه او روی فـرم آمـده است

سه عدد مرغ می خوردهر روز

ده عدد تخـــــــم مرغ بی زرده

 نه عدد موز ، یک دو گالن شیر

 پـــدرم را به کـــــل در آورده

زیر سنـــگینی  مخــــــارج او

گردن و گرده ام اگر چه شکست

شاد بودم از این که  در منــزل

آرنولـــدی  کنــــــار ماها هست

که اگـــر دزد ناشی و خنــــگی

اشتــــباهی به کاهــــــدان بزند

پسرم با همــــــین برو بازوش

گردنش را سه سوته می شکند

 این خیالات خوب و این افکار

هی دلم را به وجـــد می آورد

آنچه  دیروز از این پسر دیدم

از خودش پاک ناامیـــــدم کرد

چونکه دیروز ظهر،خیر سرم

مثــــلا توی چُـــرت بــودم که

پسرم جیـــغ و نعره زد که بدو

رفته یک سوسک زیر کاناپــه

شاعر : استاد مصطفی مشایخی

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز هم چی آرومه

 

همه چي آرومه، من چقدر خوشبختم

 

 غصه بی مفهومه من چه قدر خوشبختم

 

 این که حالم خوبه از قیافه م پیداست

 

 کاملا معلومه من چه قدر خوشبختم   

 

حال و روزم عالی، سرم از خوشحالی

 

روی این زانومه من چه قدر خوشبختم

 

آرتروزهم دارم، چون که کپسولش نیست

 

شیر خر دارومه من چه قدر خوشبختم

 

شدم اون مرتاضی که خوراکش در روز

 

یه دونه بادومه من چه قدر خوشبختم

 

دخترانم کلا  بیخ ریشم موندن

 

پری و سالومه، من چه قدر خوشبختم  

 

دست این یک گوشی، چشم اون هم روی

 

فیس بوکش زومه من چه قدر خوشبختم

 

پسرم بی کاره بس که دوستم داره

 

عمریه پهلومه من چه قدر خوشبختم   

 

یا که کافی شاپه یا که با لپ تاپش 

 

توی این چت رومه من چه قدر خوشبختم

 

می فروشم هر چی توی خونه س امروز

 

نوبت زیلومه من چه قدر خوشبختم

 

 چون حقوقم کلا خرج یک بار مش و

 

تتوی خانومه من چه قدر خوشبختم

 

 خود بانو نه زیاد، اون که رو اعصابه

 

مادر بانومه من چه قدر خوشبختم  

 

چون که دیشب می گفت پیش ما می مونه

 

تا بشه مرحومه  من چه قدر خوشبختم 

 

 خونه ما چون که نبش قبرستونه 

 

همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم!

شاعر :مصطفي مشايخي

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزوصلت ناجور (شعر)

 وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود

چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم کیفور بود...

زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ پنج شنبه 28 شهريور 1392 ] [ 6:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنزقافله

 

شعر از آقای عیسی سجادی شاعر شهیر شوشتری

طنز قافله

آنکه می باشد شریک دزد و یار قافله

 

با خبر  باشد  ز کار  دزد  و بار  قافله

خوش بر احوالش دو جا دارد درآمد از دو کار

 نصف شب همراه دزد و روز کار قافله

می خورد بادزد هر شب بر سر یک سفره شام

روزها هم می خورد یکسر نهار قافله

شب دلیل و رهنمای دزد قهارست و روز

یا جلو دار ست  و یا  باشد  سوار  قافله

شاد و شنگول است هرشب تا سحر در بزم دزد

روزها  گریان  بر  احوالات  زار  قافله

شب کنار دزد باشد کار او غارت گری

روزها  منشی  و  هم  انبار  دار  قافله

شب حساب دخل و خرج مال دزدان میکند

روزها  مستو فی  و اشتر  شمار  قافله

راه  را  کج  میرود  عمدا " بدستورات دزد

تا  به  بندد  هر  طرف  راه  فرار  قافله

در   لباس  زهد  و تقوا   میرود  با کاروان

تا که  گردد  عابد  و  پرهیز کار  قافله

میرود با قافله اما همیشه  در  کمین

تا  کند در فرصتی عالی شکار  قافله

می شودبا مال غارت گشته با دزدان شریک

هم شریک دزد و هم میراث خوار  قافله

کار و بارش سکه می باشد ز نیرنگ و ریا

سکه ها دارد  بسی از  یادگار  قافله

هرکسی دارد دو چهره از ریا و از نفاق

میشود مزدور دزد و جیره خوار قافله

هر زمان افتد زمام قافله دردست دزد

می شود چون شام ظلمت روزگار قافله

آری  آری  با نفاق و  چالوسی  و  ریا

می شود هر سارقی قانونگزار  قافله

این چنین مکر و  دو رنگیها  نماند  بایدار

می رود سر عاقبت  در پای  دار  قافله

می رسد هر کاروان عیسی به سر منزل اگر

پاکدامانی  به کف  گیرد  مهار   قافله 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار استاد عیسی سجادی
[ چهار شنبه 20 شهريور 1392 ] [ 9:22 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (زن ذلیل)

  بیا آینه با تو صحبت کنم

                                 غم و غصه را با تو قسمت کنم

   زنم گفته باید که همواره در

                            مسیری که او خواست، حرکت کنم

...اجازه ندارم فقط یک ناهار

                                    پدر مادر خویش دعوت کنم

... پس از ازدواج آرزو داشتم

                                      که لبخند او را زیارت کنم

... چنان مهر او سکه دارد زیاد

                                 که می ترسم از او شکایت کنم

... زنم دائماً طعنه ام می زند

                                         که با باجناقم رقابت کنم

... مگر ظرف شستن اجازه دهد

                                      که یک ثانیه استراحت کنم

... بمیرم دگر زن نخواهم گرفت

                                        اگر بار دیگر ولادت کنم

اگر جان او را بگیرد خدا

                                   محال است دیگر حماقت کنم

من از زن ذلیلان سخن گفته ام

                               که خون در دل این جماعت کنم!

شاعر:« اشکان صمصام »

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ جمعه 8 شهريور 1392 ] [ 12:55 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز( بدحجابي!)

 

«عده‌اي از زنان با تجمع در مقابل مجلس، خواستار تصويب طرحي براي برخورد با پديده بدحجابي شدند.» - جرايد

-‌ همان‌طور كه عرض كردم، با بدحجابي بايد قاطعانه مبارزه شود و قوانين سخت و جدي درباره كساني كه زلف خود رااز مقعنه‌ يا روسري بيرون مي‌گذارند، به مورد اجرا درآيد.
-‌ در مورد رشوه خواري و اختلاس در ادارات چه مي‌فرماييد؟
-‌ همان طور كه گفتم، مبارزه با بدحجابي بايد با قاطعيت ادامه يابد، تا اوضاع جامعه خوب شود!
-‌ با‌پارتي بازي كه به صورت بلاي اجتماعي درآمده است، چه‌بايد كرد؟
-‌ بدحجابها را بايد زندان كرد!
-‌ در مورد ساير منكرات، مانند احتكار و گرانفروشي چه مي‌فرماييد؟
-‌ اي آقا...، بنده دارم راجع به مشكلات اساسي حرف مي‌زنم، شما از اين سؤالات نامربوط مي‌كني!

بهروز قطبي توپوقچی، هفته‌نامه گل‌آقا پياپي ۹۰ سال ۱۳۷۱
 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ جمعه 8 شهريور 1392 ] [ 12:35 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(فقط امروزه)

 فقط امروزه

فقــــــط امروزه  در آن کوش که  خوشگل باشی

صاحب خوب تــرین شکل و شمــــایل باشـــــی

قابلــــیت به همین قـــد و قیافه است ولبــــــــاس

فکر یک تیـــــــپ خفـــــــــن باش که قابل باشی

نکنـــــــــد فکر کنـــــــــی  چون بشری پس باید

یک کمی هم  پی تحصــیل  فضــــــــائل باشــی

راه کامل شدن امروزه همین خودسازی است

 پس برو در خـــــط  می کاپ  که کامـــل باشی

بهتـرین کار همـــین است که ازکله ی صبــــح

دست بر لاک ورژ و سایــــــه و ریمــــل باشی

در تتـــــو کردن این پوست رکوردی بشـــــکن

خوش ندارم که چنــــین عاطل و باطــــل باشی

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارنــــــد

که تو راحــــت پی  این گونه مسائــــــــل باشی

فرم بیـــــنی تو با قــــوزک پایــــت ست نیست

حیف باشد که از این مســــــــــاله غافل باشـی

مدل جمجـــــمه ات خـــــز شده شایـــــد بشود

با دو نوبت  پروتــــز فاقــــــد مشـــکل باشی

 بهترین  راه خوش انــــدام شدن ساکشن است

دکتــــــرش هست اگر طــــالب و مایل باشی

با لیــــپو لیز، لـــولو شکل هلـــــو خواهد شد

شرطـــش این است که دارای تراول باشــی

قرص وکپسول خوش اندام شدن وقتی هست

چه نیاز ی است  به ورزش متـــــمایل باشی

اگر آن چهـــــره ی پر اخم بتـــــاکسی بشود

می شــوی قنـــد اگر زهر هلاهـــــــل باشی

 هرچه تبلیـــغ شد آن را بخر و مصرف کن

نکند یک نمه هم زیـــرک و عاقل باشــــی

 هرکه هم از ضررش گفت به او گوش نده

فقط امروزه در آن کوش که خوشگل باشی

شاعر :مصطفی مشایخی(عمو مصطفی)


موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ جمعه 8 شهريور 1392 ] [ 11:58 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اعتراف های خنده دار

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه &&&
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت 
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید

 :::::::::::اعتراف های خنده دار::::::::::::

 اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزفيس بوق!

پخش مي گردد خبر در فيس بوك
شايعاتي معتبر در فيس بوك

هرچه در دور و بر ما بگذرد
بي گمان دارد اثر در فيس بوك
 
چون خبر هي «شِير» گردد پشت هم
مي شود گسترده تر در فيس بوك
يك كلاغش مي شود چل تا كلاغ
يك خرش لابد سه خر در فيس بوك!
 
از لبان بعضي آدم‌ها فقط
ريخته شهد و شكر در فيس بوك
 
فحش هاي چارواداري مي دهند
كمترينش« سگ پدر» در فيس بوك
 
بهر تكفير فلاني مي شود
پر ز اسم جانور در فيس بوك!
 
يا به تحسين فلاني مي شوند
ملتي خم تا كمر در فيس بوك!
 
از فضا پيما تو پيدا مي كني
تا پل عهد قجر در فيس بوك
 
هركسي دارد مخاطب هاي خاص
و يكي‌شان خاص تر در فيس بوك
 
آه... بارَد دختر همسايه مان
از هر انگشتش هنر در فيس بوك
 
دوست دارم دائم او را پوك كنم
اين ندارد چون ضرر در فيس بوك!
 
هيچ كس دنبال او در كوچه نيست
فالو شد با صد پسر در فيس بوك!
 
كاورش عكس غروب تايلند
عكس هايش فتنه گر در فيس بوك
 
ديگران وقتي كه لايكش مي كنند
مي كنم حس بوي شر در فيس بوك
 
بي سر و بي همسر و بيكارم و
مي رود عمرم هدر در فيس بوك
 
تا نوتيفيكيشني آيد مرا
مي پرم مثل فنر در فيس بوك
 
توي هر پيجي دو ساعت غرقه ام
گشته ام من در به در در فيس بوك
 
آي آدم‌ها كه بيرون از نت ايد
جان سپارد يك نفر در فيس بوك!
منبع:طنز های ارمغان فشمی


موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ شنبه 29 تير 1392 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنزرقابت!

چون كه شامش را تناول مي كند
ذوق تي وي ديدنش گل مي كند
توي جام جم تعلل مي كند
ناگهان اما تامل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»
   
اين يكي كانال، سريال درام
دختري زيبا، اسير عشق خام
ساده لوحي كرده، مي افتد به دام
حاجي آقا ناگهان هل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

آن يكي كانال، سريال كميك
خاله ها دارند با هم جيك و پيك
رقص عطاران و ادموند بزيك(!)
حاجي آقا كي تحمل مي كند؟
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

اين يكي را ماورايي ساختند
آن يكي را فلسفي پرداختند
درمصاف ماهواره باختند
كارگردانش تجاهل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

 

گرچه استقبالي از كارش نشد
از خود سريال واخبارش نشد
هيچ كس اما جلودارش نشد
هي زبانبازي چو بلبل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»
  
بعد افطاري شود زنجيروار
پشت هم سريال ايراني، قطار
گاه تازه، گاه تكراري به كار
بينشان دور و تسلسل مي كند
«چون كه با خرم تداخل مي كند!» 
  
كارگردان دائما فل مي كند
آب بسته، آش را شل مي كند
داستان، بيننده را خل مي كند
اين چنين سريال كي گل مي كند؟
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ چهار شنبه 26 تير 1392 ] [ 7:59 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

كليددار اعظم!

 


در اولين نشست خبري دكتر حسن روحاني،‌ خبرنگاري از ايشان پرسيد:‌آيا شما قصد درو كردن مديران دولت دهم را داريد؟ ايشان با اشاره به نماد تدبير و اميد يا همان كليد معروفش، گفت: من كليد دارم،‌ نه داس!

اگر ايشان كليد دارد و قفل ها را با آن باز مي كند، ما هم قلم داريم و طنز مي نويسيم، پس اميدواريم شوخي هاي ما را همين اول كاري به دل نگيرند، چون مي خواهيم با توجه به ديالوگ ايشان، پيش بيني كنيم كه رييس جمهور آينده در پاسخ به سوالات مردم چه چيزهاي ديگري ممكن است بگويد.

 

مردم- قرار است تورم را مهار كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه طناب!

*

مردم- قرار است آمار اشتغال و ازدواج را بالا ببريد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه آسانسور!

*

مردم- قرار است ريشه فقر را در كشور بخشكانيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه سشوار!

*

مردم- گفته بوديد قرار است تحريم ها را محو كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه پاك كن!

*

مردم- كي مي توانيد مشكلات را حل كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه قاشق چايخوري!

*

مردم- قصد داريد توليد كننده هاي برتر را تشويق كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه بوق و شيپور!

*

مردم- پس حتما قرار است در بازارهاي دنيا را به روي ايران باز كنيد؟

رييس جمهور- خوب... راستش... من كليد دارم، نه شاه كليد!

*

ترانه مرتبط:

دل من قفل شده و معطل يك كليده

يكي اونو دزديد و رفت بگو بينم اونو كي ديده؟!

 

شعر مرتبط:

شعار من كه تدبير و اميد است

نمادش هم كه مي داني، كليد است!

اگرچه رنگ تبليغم بنفش است

به لطف حق، بنفشم روسپيد است!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 6 تير 1392 ] [ 11:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنز
[ سه شنبه 14 خرداد 1392 ] [ 5:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 يارب بده كه پول فراوانم آرزوست

بيمارم و هزينه درمانم آرزوست

هم پول باز كردن رگ هاي بسته ام
هم پول ارتدونسي دندانم آرزوست

از شغل و اين حقوق كم آزرده خاطرم
يك جيب پر چو جيب مديرانم آرزوست

يك دست، بال جوجه و دستي به تنگ دوغ
يعني كه دوغ و جوجه ارزانم آرزوست

از كاله جوش و اشكته بدجور دلخورم
آن قيمه هاي خوشگل مامانم آرزوست

مادرزنم هميشه به من اخم مي كند
مادرزني چو پسته خندانم آرزوست

گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما
من آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست

رفتن به كيش و قشم و دوبي را كه بي خيال
يك جمعه اي گذر به لواسانم آرزوست!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392 ] [ 7:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

طنز/ اهل دانشگاهم...حرفه‌ام حرافی است! 

طنز - 22 سال پیش در چنین روزهایی هفته نامه گل آقا برخی از مهمترین مسائل آن روزهای کشور را به زبان شعر منعکس کرده که گویا هنوز هم برخی از آنها جزء مشکلات کشور محسوب می​شود!

 

 

چه کسی بود...؟
اهل دانشگاهم
حرفه‌ام حرافی است!
جزوه‌ای دارم از عهد عتیق
مطلبش بکر، عمیق!
*
اهل دانشگاهم
مرکبم بود «ژیان»
خوش خرامیدن را «کبک» از او می‌آموخت!
موتورش وقتی سوخت،
مکانیکها همه عاشق بودند
عاشق قطعه نو
با دلار آزاد
خانه‌شان ویلا باد!
هستی‌ام رفت به باد!!
*
اهل «ته‌قیقاتم»!
می‌زنم گاه سری،‌
به کلاس آزاد
تا کنم اهل و عیالم را شاد!
حق تدریس مرا می‌دانی؟
کمتر از کارگر افغانی!
*
وقت تدریس، مرا اندر مغز
جریان دارد «قرض»
نوسان دارد «ارز»!
عصر، هنگام غروب،
با تنی کوفته بر می‌گردم
حالتم یک جوری
در کفم لنگ خروسی، عدسی، بلغوری!!
*
گوش من زنگی زد
چه کسی بود صدا زد: «استاد!
خانه‌ات خواهم داد!»
*
اهل دانشگاهم
حرفه‌ام حرافی است
باز بگم یا کافی است؟!
*** 
رباعیات

طلبکار!
«چون عهده نمی‌شود کسی فردا را»
تغییر بده چو بنده این مأوا را
فردا که طلبکار سراغم گیرد
«بسیار بیاید و نیابد ما را!»
درآمد!
«این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است»
از بس که در آن دویده‌ام از پی نان
آن چیز که در بیامده «بابام» است!
کارمند!
«نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است»
اینقدر مکن گلایه‌ای کاسب جزء
کارمند هزار بار بیچاره‌تر است!
صف!
«آنان که محیط فضل و آداب شدند»
اندر صف مرغ، سخت بی‌تاب شدند
ره زین صف باریک، نبردند برون
زنبیل به دست، جمله در خواب شدند!
سیگار!
«از آمدن و رفتن ماسودی کو؟
وزتار امید عمرما پودی کو؟»
از «خرمن بهمن» نبود این سیگار
می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟!
حقوق!
«افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی، دی شد»
آن چند تومن که نام او بود حقوق
افسوس، ندانم که کی آمد، کی شد؟!

 گل آقا. شماره 23. فروردین 1370

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 7 فروردين 1392 ] [ 11:38 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 گفت روزی خدا به بانویی
برتو من فتح باب خواهم کرد
اینک از نزد من سه چیز بخواه
هر سه را مستجاب خواهم کرد
شرط آن این بود که شویت را
ده برابر حساب خواهم کرد
گفت : یارب سپاس می گویم
روز و شب شکر ناب خواهم کرد
گفت بانو که با اجازه کنون
هر سه را انتخاب خواهم کرد
اول آن که مرا جمالی بخش
گر چه من در نقاب خواهم کرد
گر مرا از جمال بهره دهی
دل عالم کباب خواهم کرد
گفت ای خانم این که چیزی نیست
من تو را حسن ناب خواهم کرد
شوهرت را ولی به زیبایی
یوسف خوش لعاب خواهم کرد
گفت عیبی ندارد از آن رو
که دلش را خراب خواهم کرد
گفت بانو دگر چه می خواهی
در اجابت شتاب خواهم کرد
گفت زن ای خدا مرا از غیب
ثروتی ده که آب خواهم کرد
پنج میلیون دلار می خواهم
صرف کار ثواب خواهم کرد
گفت باشد و لیک شویت را
وزن با  زر ناب خواهم کرد
ده برابر بر او دلار دهم
ثروتش بی حساب خواهم کرد
گفت یارب مرا حسادت نیست
سجده بر آن جناب خواهم کرد
گفت ای زن دگر چه خواهی خواست
که به تو فتح باب خواهم کرد
گفت یارب در آخرین خواهش
حضرتت را مجاب خواهم کرد
گر تو ام این دهی من از شکرت
از گنه اجتناب خواهم کرد
گفت یک سکته خفیف، همین!
خویشتن را چکاپ  خواهم کرد
چند روزی ز درد، من سپری
گرچه در رختخواب خواهم کرد
شوهرم در نتیجه خواهد مرد
شوهری انتخاب خواهم کرد
پول هایش به من رسد جمله
خنده بر شیخ و شاب خواهم کرد
قصه کوته جناب شوهر مرد
من ولی انقلاب خواهم کرد
من جلو رفتم و یواش به او
گفتم این قصه چاپ خواهم کرد
گفت سید اگر سکوت کنی
خمس آن را حساب خواهم کرد!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ سه شنبه 29 اسفند 1391 ] [ 11:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 

عیدانه

عید نوروز است، نوروزی شوید
بر خلافِ فرد دیروزی شوید

هر چه آبی هست در سالِ جدید
از هواداران پیروزی شوید!

یا زبانم لال اگر سبزید و سرخ!
(بی خیال قافیه، آبی شوید!)

سال قبلش سیخکی بودید اگر،
سالِ جاری مدتی قوزی شوید!

کلّه ها خلوت شد از فکرِ زیاد
عازم دکاّن تودوزی شوید!

این بسیج اقتصادی را وِلش
عضوِ نوع ِ دانش آموزی شوید

مرگِ اسراییل با«ژ۳» نکوست
در پی ِ تحریم ِ این یوزی شوید!

جنس های خارجی را ول کنید
طالب شورت ِ مامان دوزی شوید!

نامتان را مختصرتَرتَر کنید
جای «سوزان» بعد ازین سوزی شوید

ما که از اوّل به مردم گفته ایم
بر خلاف فردِ دیروزی شوید

مثل «خالو» ساده بودن خوب نیست
مثل بعضی ها کمی موذی شوید!

شاعر : راشد انصاری (خالو راشد)

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ پنج شنبه 24 اسفند 1391 ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

گمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشده

گمشده


طفلی‌ به‌ نام شادی‌، دیری‌ست‌ گم‌شده‌ست‌

با چشم‌های‌ روشنِ برّاق‌

با گیسویی‌ بلند، به‌ بالای‌ آرزو.

هر کس‌ ازو نشانی‌ دارد،

ما را کند خبر

این‌ هم‌ نشان‌ ما:

یک‌سو، خلیج‌ فارس‌

سویِ دگر، خزر.



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ پنج شنبه 24 اسفند 1391 ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر بی مهری همسر!!

 با وجود همسری مانند او

 

دشمن غماز می خواهم چه کار؟!


فحش هایش لااقل کم تر شود...

من، از ایشان ناز می خواهم چه کار؟


نق نقش را کم کند من شاکرم

رقص یا آواز می خواهم چه کار؟


روسری بیرون کند از سر بس است،

من لباس باز می خواهم چه کار؟!


انشعاب بوسه باشد قانعم...

انشعاب گاز می خواهم چه کار؟!


"تا دماغ یار دارد صد گره

پیچ و دست انداز می خواهم چه کار؟" *


مانده بر دل حسرت یک نیمرو

من کباب غاز می خواهم چه کار؟


گر مدارا با من مسکین کند

مریم و الناز می خواهم چه کار...؟


هر چه در دل داشتم گفتم صریح

طعنه و ایجاز می خواهم چه کار؟

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 21 اسفند 1391 ] [ 1:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 قلچماقی نخبه‌ای را دید و دستش را گرفت

گفت: این دست است آقا، دسته‌ ساطور نیست

گفت: دانشجو! چرا مزدور امریکا شدی؟
گفت: هرکس انتقادی کرد او مزدور نیست

گفت: اینجا هیچ اشکالی ندارد انتقاد
گفت: پس آیا کسی در خانه‌اش محصور نیست؟!

گفت: این چیزی که می‌گویی غرض‌ورزانه است
گفت: دیدی انتقادی ساده هم مقدور نیست؟

گفت: باید آورم مامور و دربندت کنم
گفت: دانشگاه جای افسر و مامور نیست

گفت: تا آید حراست داخل مسجد بمان
گفت: مسجد جایگاه مردم ناجور نیست!

گفت: مستی زان سبب هی حرفِ بی‌خود می‌زنی
گفت: آن هم علتش چیزی به جز کافور نیست!

گفت: گویا نوری از ایمان نداری در دلت
گفت: ایمان هست اما هاله‌ای از نور نیست!

گفت: مجبوری مطیع حرف‎های من شوی
گفت: در «اندیشه‌ 2» آدمی مجبور نیست!

گفت: خواهی دید وقتی می‌روی بالای دار!
گفت: باشد، خون ما رنگین‌تر از منصور نیست! منبع :وبلاگ ارمغان زمان فشمی،



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ چهار شنبه 25 بهمن 1391 ] [ 10:56 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز؛ تفاوت جالب از رفت و آمد به مدرسه!

  طنز؛ تفاوت جالب از رفت و آمد به مدرسه

تفاوت جالب از رفت و آمد به مدرسه

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ پنج شنبه 18 آبان 1391 ] [ 9:22 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز

 

نیم کیلو باش ولی مرد باش !



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 18 آبان 1391 ] [ 8:49 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز؛ خـودآموز جامـع خواستـگاری به هم زدن!

روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان

▪ از فرمول "جوراب های جادویی" استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.

▪ شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!

▪ حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما همچنان بنشینید و لبخند بزنید و سرتان را تکان بدهید. بالاخره یکی از اعضای خانواده عروس خسته می شود و از جا بر می خیزد و این لحظه همان بزنگاهی است که باید بگویید "راضی به زحمت نیستیم... شام چرا... حالا وقت هست..." این طوری آنها ناچار می شوند به شما تعارف کنند و شما با کمال میل تعارف شان را می پذیرید.

▪ جوری به خواستگاری بروید که انگار قبیله ای به خانه عروس حمله کرده است. همیشه زیاد باشید. قشون کشی کنید. هشت و نه نفر برای خواستگاری، عدد ناچیزی است اصلا نباید روی کمتر از ۱۵ نفر حساب کنید.

▪ در خواستگاری بچه ها را با خود ببرید و برای آنکه شوق تان را به بچه داشتن نشان بدهید با آنها بازی کنید مثلا یک مسابقه وسطی ترتیب بدهید یا گرگم به هوا بازی کنید.

▪ بدلباس باشید یکی از بهترین شیوه های بدلباسی این است که جوراب های تان را روی پاچه شلوارتان بکشید.

▪ به کسی فرصت صحبت کردن ندهید. دائما از محاسن تان حرف بزنید و گاهی رو کنید به اعضای خانواده و تائیدشان را بگیرید. روش دیگر این است که هیچ حرفی مربوط به خودتان نزنید. اما یک لحظه هم دهان تان را بسته نگه ندارید؛ از سیاست، از اقتصاد، از علم، از هوا، از تاریخ و... حرف بزنید حتی می توانید خاطره تعریف کنید.

▪ عروس را با یکی از دخترهای مجرد فامیل مقایسه کنید. مثلا همین که چایی آورد به مادرتان بگویید "شبیه دخترعمه ام نیست؟"

▪ همیشه اسم عروس را اشتباه بگویید مثلا اگر اسمش فرزانه است هر بار با اسمی تازه صدایش کنید! "ببخشید افسانه خانم..."، "راستی ملیسا خانم..."، "شیوا خانم می خواستم بگویم که..." و...

▪ گربه را دم حجله بکشید. وقتی عروس بالقوه، پرسید سهم مشارکت احتمالی تان در کارهای خانه چقدر است ناگهان ابرو در هم بکشید، نیم خیز شوید و صدای تان را بلند کنید و بگویید "شما بپزید من می خورم، شما بشویید و بسابید، من استراحت می کنم و اگر شاغل هستید، حقوق تان را هم بدهید من خرج کنم!"

▪ صدای مهمان ها را ضبط کنید و از همه عکس بگیرید و از جلسه خواستگاری و شروطی که مطرح می شود، یادداشت بردارید و دست آخر، برای اینکه خانواده عروس در آینده شرط ها را تغییر ندهند بگویید پای برگه را امضا کنند و برای اینکه صداهای ضبط شده شان را هم بشناسید بگویید هر نفر یکبار نام و سنش را اعلام کند.

▪ کفش هایتان را لنگه به لنگه بپوشید تا ثابت کنید دست و پا چلفتی هستید و نمیشود روی شما برای زندگی مشترک حساب کرد.

▪ تا آنجا که می توانید بخورید. توی این گرانی، شاید تا سال ها وسعتان نرسد خیلی از میوه ها را بخورید.

▪ از فن "در گوشی فامیلی" استفاده کنید. در این فن، شما و خانواده تان باید طوری وانمود کنید که انگار با خانواده عروس قهرید پس فقط بین خودتان درگوشی حرف بزنید و اعضای خانواده عروس را توی بحث های تان راه ندهید.

▪ دائما با تلفن همراه تان پیامک بزنید و اگر کسی زنگ زد پاسخ بدهید و بلند بلند با او خوش و بش کنید.

▪ حتما، حتما، حتما، گل میخک بگیرید و بی خیال گل رز قرمز شوید و خودتان با برگ کاج تزئینش کنید و با نخ جعبه شیرینی ببندیدش.




موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده

ادامه مطلب
[ شنبه 13 آبان 1391 ] [ 11:4 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اول آشـنـایـی

مـا را نــوه ای داد خـداونـد جـهـان دار

از لطف جهان گستر و از رحمت بسیار

زیـبـا پـسری مـثـل ِ گـل سرخ دل انگـیـز

نیکو اثـری مثـل عسل ، از مزه سرشار

بـا آمـدن ایـن نـوه ، در جـان و دل مـا

شوریّ و سروری شده مخصوص پدیدار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن

یارب تو خود این عائله را خوب نگه دار

الـبـتـه نگـفـتـم : پـدر و مـادر کـودک

گشـتـنـد صمـیـمـانه دریـن بـرهـه گرفتار

خواب است پسر، صبح که شد یکسره تا شب

اما سر ِ شب تـا بـه سحـر ، یکسـره بـیـدار

در جـیغ کشیـدن ، هـنـرش حـرف نـدارد

همسایـه ی ما هـم شده از قـصه خبردار

دیـروز ، فـرایـنـد خبر خوش تر ازین بود

بـا معـرکـه ی خـتـنـه کـنـان رفت کـلـنـجـار

کـم کـرد کـمـی وزن ، ولـی بـر اثـر ِ درد

مـی رفـت کـه بـالا بـرود از در و دیـوار

زخـم است کمـی پـایـه ی پـرگـار وجودش

سخت است ولـی پـر زدنش بـر سر ِ پرگار

حسّاس تـراز پیش شـد آن نقطـه ی حسّاس

مـی سـوخـت تمـام تنش از سوزش ادرار

هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ

البته ، سر ِهـرچـه پـزشک است و پرستار

از جـیـغ ِ بـنـفـشش هـمـه آبـی شـده بـودیـم

آبـی تـر از انـدیـشـه ی دریـاچـه ی اسـرار

لابـد بـه خـودش گفته ، چه دنیای غریبیست

ایـن عالـم ِ دهـشت زده ی پـست ِ دل آزار

تـا مـی رسـی از راه سـرِ گوش بریده ست

بی آن کـه بپـرسنـد ، چه اندازه ، چه مقدار

الـبـتـه ، خیال ِ خفنی نیست ، که در شرع

مـردان هـمـه هسـتـنـد ازیـن مسئله نـاچـار

ایـن سنت ِفـرخـنـده ی اسلام عـزیـز است

مـا تـابـع ِ فـرمان ِ خـدایـیـم دریـن کـار

امـروز ولـیـکـن ، شـده بـا خـتـنـه کـنـانـش

این کودک ده روزه سبک سیر و سبکبار

هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام

هـم مـی شکـنــد بـا دُم خـود فـنـدق ِ بسیار


((  لب هایتان پر از شکوفه ی لبخند ))

محمد روحانی ( نجوا کاشانی )



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 1 آبان 1391 ] [ 1:24 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انواع زوجها

 زوج خوشبخت : زن لال ـ مرد کر 
زوج غریبه : زن کارمند ـ مرد کارمند
زوج مبارز : زن با سواد ـ مرد بیسواد
زوج با تفاهم : زن زشت ـ مرد زشت
زوج شکاک : زن خوشگل ـ مرد خوشتیپ
زوج بدبخت: مرد بی پول - زن پولدار
زوج ایده آل: پیدا نمی شود!
زوج عاقل: زن مجرد - مرد مجرد!!



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 1:0 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یه روز یه ترکه......لره......قزوینیه........رشتیه!!!!!!!!

 

یه روز یه ترکه......

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

  یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

 یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.

 یه روز یه قزوینه...     

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.

 یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

 حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!!!

این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.

پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه!

 

 

 



موضوعات مرتبط: اجتماعیاشعارطنز
[ پنج شنبه 20 مهر 1391 ] [ 4:42 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

گـربـه جَـوگـیـر! +تصویر متحرک

  گربه جَوگیر!


اندکی تحمل فرمایید تا تصویر به طور کامل بارگزاری شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ سه شنبه 28 شهريور 1391 ] [ 1:15 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /

 
این یکی میدان تجریش، آن یکی میدان شوش
هردو میدانند اما این کجا و آن کجا
خانه خشت و گلی ما و کاخ دیگران
هردو تهرانند اما این کجا و آن کجا
این یکی محتاج دارو، آن رود سی بار حج
هردو انسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی پشت بوگاتی، این یکی پیکان سوار
هردو می رانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی در سوز سرما این یکی در بزم رقص
هردو لرزانند اما این کجا و آن کجا؟!
احتیاج ما به قرض و حرص و آز او به ارز
هردو یکسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی از بی لباسی، این یکی از بهر مد
[ ورژن قدیمی ها: مردم دروازه غار و مردم دریا کنار!]
هر دو عریانند اما این کجا و آن کجا
این یکی سلمان رشدی آن یکی سلمان فارس
هر دو سلمانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی حیوان اهلی این یکی آدم نما
هر دو حیوانند اما این کجا وآن کجا
آن یکی ناخن شکسته این یکی ماتم زده
هر دو گریانند اما این کجا و آن کجا
این حقوق کارمندی آن حقوق مجلسی
هر دو بستانند اما این کجا و آن کجا
طنز شکّربار مرآت و ط- طنز دیگران
شکرافشانند اما این کجا و آن کجا!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ شنبه 25 شهريور 1391 ] [ 1:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /با پوزش از دوستان گرامی اگر قافیه .........

 اهـل بخشش ، بی ریا ، سَرباز باش ،/وقت دادن همچـــــــو خودپرداز باش !

شوخ ،شیرین، خنده رو ، طنٌاز باش ، /بذله گو ، قــــــــدری غلط انداز باش !

فرق دارد طنـــــــــــــــــز با پرده دَری ،/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری!

***********************

لوطی و رقاص و کَفتـَــــــــر باز باش ، // هُل بده ، تندتر بــــــرو ، پر گاز باش !

سبقت از ناجـــا بگیر ! ، تکتاز باش ، // بی خیال از هر چه دست انداز باش! 

بنز را باشــــــد صَفــــــــــای دیگری ، //  عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَـــــرعَـری !

*********************


 
 


دلرُبا ، زیبا و دلبَند است خــــَــــــــــر ،/نازنین ، شیرین ، بلا ، قند است خر !

ساکن تهران و در بَند است! خـــــــر ،/هیچ دانی قیمتش چند است خــــر ؟

خـــَــر فروشی ؟ یا خریدار خــَـــــری؟/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری !

****************************

آن خری که نام او باشد "جیگر" ، // یار غار "عمّه زا " و "خال پسر" !

آکتورِ شیرین زبانِ نرّه  خـــــــــر ، // همدمِ "قـــــرمز کلاهِ" با هنــــر !

شد نهان با زور از هـــر منظری ، // عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَرعَـری ! 

منبع :وبلاگ کشکول شیخ بهایی

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 2:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تعلیم الاغ (مجموعه داستانهای ملا نصر الدین)

  روزی برای جناب حاکم یک الاغ بندری قشنگی هدیه آورده بودند.
حاضرین مجلس برای خوش امدن حاکم شروع به تعریف و تمجید از این الاغ کردند و زبان تملق و چاپلوسی را باز کردند که اتفاقا ملا هم در این مجلس حاضر بود و همین که دید مردم این طور زبان به تملق گشوده اند و می کوشند رضایت حاکم را جلب کنند گفت من حاضرم به این الاغ کتاب خواندن را بیاموزم.
حاکم و حاضرین از شنیدن سخن ملا تعجب کردند و به خنده افتادند. ملا که دید آنها می خندند گفت: چرا می خندید؟ من قصد شوخی ندارم و حاضرم که به قول و گفته خود عمل کنم. حاکم گفت در صورتی که درست بگویی و بتوانی به الاغ کتاب خواندن بیاموزی جایزه بزرگی به تو خواهم داد ولی اگر مسخره کرده باشی و از عهده این کار برنیایی به سختی و شدت تو را مجازات خواهم کرد.

 

ملا قبول کرد و الاغ را برداشته و به خانه برد و سه ماه مشغول تعلیم الاغ بود. پس از سه ماه در روزی که قرار گذاشته بود الاغ را تعلیم یافته تحویل بدهد همه بزرگان شهر در محضر حاکم جمع بودند.

ملا الاغ را آورد و کتابی باز کرده و در پیش حیوان گذاشت الاغ با زبان خود آن کتاب را ورق زد و چون به صفحه آخر رسید با حزن تمام نگاهی به صورت ملا کرده شروع به عرعر کرد. حاضرین و همچنین شخص حاکم با دیدن این ماجرا غرق در حیرت شدند.

حاکم گفت: خوب بگو ببینم چرا این الاغ کتاب را ورق زد و این عرعری که کرد برای چه بود؟

ملا گفت روزی که الاغ را به خانه بردم کتاب بزرگی داشتم که اوراق آن از پوست آهو بود در وسط پوسط آن مقداری جو ریخته و صبر کردم تا الاغ کاملاً گرسنه شود، پس کتاب را جلویش گذاشتم و با دست ورق آن را باز کردم. الاغ جو را دید و خورد. پس ورق دوم را زدم و الاغ تمام جو ها را خورد و بدین طریق کتاب تمام شد. تا یک ماه کار من این بود یعنی که الاغ را گرسنه نگهداشتم و سپس مقداری جو در لابلای اوراق کتاب می ریختم و آن را ورق میزدم تا او جو را بخورد.
بعد از یک ماه دیگر خودم زحمت ورق زدن را نکشیدم یعنی همان کتاب را آوردم و جو در لابلای اوراق آن ریختم و در پیش روی الاغ گذاشتم اما او هر چه معطل شد دید که آن را ورق نمی زنم و لذا با زبان خود آن را باز کرد و جو را در صفحه اول خورد و همین که تمام شد ورق زد تا این که اوراق کتاب تمام شد یعنی به صفحه آخر رسید . در مدت دو ماه این کار را به طوری تکرار شد که الاغ آموخته شده بود و این کار برایش عادی بود کما اینکه می بینید به محض اینکه کتاب را جلویش گذاشتم آن را باز کرد و اما چرا در پایان اوراق کتاب عرعر کرد برای این که گرسنگی خودش را به من خبر دهد.
حاکم و دیگر حضار که این ماجرا را شنیدند بر هوش و نبوغ او آفرین گفتند و حاکم الاغ را با مقداری سکه طلا به ملا داد . آن وقت ملا سوار بر الاغ  شد با خوشحالی تمام به سوی خانه رفت.



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 6:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تفاوت نسل ها در یک نگاه:

 تفاوت نسل ها در یک نگاه:

 



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 5:32 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز/ سوال امیرمحمد از رحیمی و واکنش رئیس جمهور+عکس

 

طنز - چهارشنبه در جلسه هیئت دولت دو شبکه جدید با حضور برخی چهره​​های تلویزیونی راه اندازی شد که حضور امیر محمد(دستیار ویژه عمو پورنگ) در کنار معاون اول رئیس جمهور حواشی جالبی داشت!

 

 

 

 

در تصاویر زیر و به کمک برخی نیروهای نفوذی متن مکالمه امیر محمد با معاون اول رئیس جمهور را خواهید خواند. کاربران خبرآنلاین می توانند این مکالمه را تکمیل و یا تصحیح کنند.

 

احمدی نژاد: چطوری عمو؟
امیرمحمد: من امیر محمدم، عمو اونطرف نشسته!
رحیمی: خب چه خبرا امیرمحمد؟ 
امیرمحمد: عمو می شه یه چیزی ازتون بپرسم؟

عمو رحیمی: بله حتما!

***

 

امیرمحمد: عمو اون آقاهه گفت از شما بپرسم وگرنه من که نمی دونم اصلا مرغ چی هست؟ گفت بپرسم از کجا می شه مرغ دولتی بخریم؟ گویا اون سوپر مارکت محله آقای رئیس جمهور، به خاطر زیاد بودن مشتری، تغییر کاربری داده، مردم سرگردون شدن..بخدا عمو اون آقاهه اینا رو گفت...

عمو رحیمی:...

***

 

واکنش رئیس جمهور به سوال امیرمحمد...معاون اول هم به شکلی خیلی عادی در فکر فرد مذکور است! برخی منابع آگاه از فلک شدن برخی مسئولان ارشد رسانه ملی پس از این دیدار خبر داده اند. هنوز خبر دقیقی از میزان جراحات وارده به این مسئولان ارشد به دست ما نرسیده است.

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 5:12 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دزدی

                                                                

 1265.jpg

 کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند

نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند   

  
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا

از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند

گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا می‌دزدند

دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می‌دزدند

پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما می‌دزدند

بهر خاگینه و کوکوی خود این مفت‌خوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا می‌دزدند

عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می‌دزدند

ماتم از این‌که اگر کیسهٔ مخلوق تهی‌ست
دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!؟

ابوالقاسم حالت



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر آلام ازدواج (شعر طنز)

 با عرض پوزش از تمامی دوستان ،فقط جهت مزاح



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 10 خرداد 1391 ] [ 4:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(بانک ها)

                (( بانک ها ))

بانک هـاهرجا که بـاشد پول پـارو می کنند /تـوی هـر آشفتـه بـازاری  تکـاپـو  می کنند

تـا بـه دست آرنـد  از بــازار   سود ِ بیشتر/اسکناس سبز را این روی و آن رو می کنند

دیـده  می بـنـدنـد  بـر آسیـب هـای ِ  آشـنـا/خـویش را بـا جای پای پول  همسو می کننـد

هـرچه دردست خلایـق بـود ، از پول و پله/مثل بـرق و باد ، از این دست جارومی کنند

پول های بی زبان را با زبان چرب و نرم /ازتومی گیرند و در صندوق ِ نـُه تو می کنند

من نمی دانـم چـرا از پـول دادن عـاجزنـد /لیک هـنگـام گـرفتن سحـر و جـادو می کننـد

چون یکی وامی گرفت وقسط آن را دیرداد/آبـروریـزانـه  جـنجـال و هـیـاهــو مـی کننـد

گـر نیـفـتـد ایـن سلاح کهنـه تیرش کـارگـر/پیش قـاضـی  آدم بـیـچـاره را سـو مـی کننـ/

کنـد کاری هـایشان هم قصه ای دارد دراز /مشتری ها  این هنر را  خوب  واگو می کنند

گـاهـگـاهی هـم بـه تعبیـر بـزرگـان سخـن/بـر خـلاف عـادت خـود ، کـار وارو مـی کننـد

وام را میلیـاردی هم بـی ضمانت می دهنـد/یـا وثیقـه ، مـلکی از پشت ابـرقــو مـی کننـد

می شوداین وامها همواره مشکوک الوصول/لاجـرم بـا صفـرهـای ِ پـوچ تـر  خو می کنند

تا نگردد بانک ، از بی اعتباری  ورشکست/پیش یک هـمکـار دیگر سفتـه جیرو می کنند

من نمیدانم که  آنان  با مشام  ِ کندشان/پول  ِ سرگردان ِ ما را از کجا  بو می کنند

             محمد روحانی ( نجوا کاشانی )




موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391 ] [ 7:36 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اختلاس (شعر طنز)

   

 

با سلام به همه ی دوستان 

 

این روز ها هر جا و همه جا حرف از اختلاس است ،  آن هم نوع کلانش

به یاد قصه ای افتادم مربوط به  سالها پیش که تحویلدار بانک پول اضافه پرداخته بود و ......

 پول اضافه

صندوقدار بانک شنیدم به اشتباه

میلیون ریال در عوض صد هزار داد

فهمید مشتری که چه شد ، لیک با شتاب

پول اضافه را  توی کیفش قرار داد

شیطان ز راه ، به به و چه چه کنان رسید

او را ز شرمساری وجدان فرار داد

با خویش گفت ، بانک به ما لطف کرده است

در حیف و میل پول ، به خود اختیار داد

گفتند گنج یافته ای ؟ گفت ممکن است 

خندید و جوک مبادله کرد و شعار داد

دعوت نمود از همه ی دوستان خویش

 در یک فضای دنج ، به آنان نهار داد

در راه خانه گوشی همراه ساکتش

غرغرکنان  ، به قول خودش ، قارقار داد

پندار کرد خانمش از خانه زنگ زد

با خنده گفت هان ، چه کسی افتخار داد

صندوقدار بانک  ، الو گفت و مثل ریگ

چندین و چند فحش بد و آبدار داد

ناگاه لرزه بر تنش افتاد و گفت وای

پول اضافه دست من امروز  کار داد

تا رفت پا بپا شود و راه گم کند

یک دستبند نو مچ او را فشار داد

یک روز در کلانتری شهر ماند و بعد

خود را سپس به گوشه ی زندان حصار داد

بعد از دو روز از خر شیطان پیاده شد

پول اضافه را پس  ِ آن بانکدار داد

لک می زند همیشه دل ما برای پول

اما هوا پس است ، نباید شعار داد

وقتی چهار صفر  جدا شد ز اسکناس  

بر اسکناس ، شهرت برگ چنار داد ،

با پول نقد ، کار به سامان نمی رسد   

باید به جای پول  ، فقط اعتبار داد

میلیون چه صیغه ایست ، تریلیون ِ که درز کرد    

کم کم به اسکناس ، کمی اقتدار داد

کی می شود گزارش این اختلاس را

حتی به طنز  در خبری انتشار داد

                                                محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 ] [ 8:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز: فقط مانده وطن از چین بیاریم!

 نه تنها پیرهن از چین بیاریم/که اقلامی خفن از چین بیاریم

 

 برای رفع مشکل از جوانان/در این فکریم زن از چین بیاریم!

 

 کفن پوشان راه محو فقریم/ولی باید کفن از چین بیاریم

 

 دکانها مملو از پوشاک چینی است/از این پس رختکن از چین بیاریم

 

 اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد/نکن شیون لَبَن از چین بیاریم

 

 چراغ مه شکن وقتی نداریم/چراغ مه شکن از چین بیاریم!

 

 هزار و صد تومن لازم اگر شد/هزار و صد تومن از چین بیاریم!

 

 ولی، شاید، اگر، داریم، اما/یقینا، واقعا از چین بیاریم

 

 گلاب قمصر کاشان گران است/بیا مُشک خُتن از چین بیاریم

 

 به هر صورت به سود ماست کلا/اگر حتی لجن از چین بیاریم

 

 به جای رستم دستان و سهراب/اساطیر کهن از چین بیاریم

 

 برای شاعران الفاظ کمیاب/جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم

 

 پر طاووس در دنیا گران است/دماغ کرگدن از چین بیاریم

 

 اگر با زلزله تهران فرو ریخت/دوباره یک پکن از چین بیاریم

 
 

 دهنها خسته شد از نطقهامان/یدک باید، دهن از چین بیاریم

 

 ترقه، فشفشه، باروت، موشک/خطرناکه حسن! از چین بیاریم

 

 خلاصه جنس کشور گشته چینی/فقط مانده وطن از چین بیاریم

 

 بیا تا دست یکدیگر بگیریم/و سر تا پا بدن از چین بیاریم

 

 به هر صورت سیاست اینچنین است/به ما هر چی بگن از چین بیاریم

 

   شاعر : مهدی استاداحمد



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 ] [ 1:56 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد