گاهي مي شود جيب شيطان را هم زد
دو پسر بچه ي 13 و 14 ساله کنار رودخانه ايستاده بودند که يکي از آن مردان شرور که بزرگ و کوچک حالي شان نمي شود، براي سر کيسه کردنشان و ابتدا به پسر بچه ي 13 ساله که خيلي هفت خط بود گفت: من شيطان هستم اگر به من يک سکه ندهي همين الان تو را تبديل به يک خوک مي کنم.
پسر بچه ي 13 ساله ي زبر و زرنگ خنديد و او را مسخره کرد و برايش صدايي در آورد!
مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ي 14 ساله رفت و گفت: "تو چي پسرم! آيا دوست داري توسط شيطان تبديل به يک گاوميش شوي يا اينکه الآن به ابليس يک سکه مي دهي؟ "
پسر بچه ي 14 ساه که بر عکس دوست جوانترش خيلي ساده دل بود با ترس و لرز از جيبش يک سکه ي 50 سنتي درآورد و آن را به شيطان داد!
مرد شرور اما پس از گرفتن سکه ي 50 سنتي از پسرک ساده دل، به سراغ پسرک 13 ساله رفت و خشمش را با يک لگد و مشت که به او کوبيد، سر پسرک خالي کرد و بعد رفت.
چند دقيقه بعد پسرک زبر و زرنگ به سراغ پسر ساده دل آمد و وقتي ديد او اشک مي ريزد، علت را پرسيد که پسرک گفت: "با آن 50 سنت بايد براي مادر مريضم دارو مي خريدم"
پسرک 13 ساله خنديد و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه ي50 سنتي دارم که 2 تا را مي دهم به تو."
پسرک ساده دل گفت: "تو که پول نداشتي!"
پسرک زرنگ خنديد و گفت: "گاهي مي شود جيب شيطان را هم زد"
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستانک