اگر کافر نمی شوید؛ ببینید

اگر کافر نمی شوید؛ ببینید

  به گزارش مشرق، حضرت ابو جعفر امام محمّد، باقرالعلوم صلوات اللّه علیه حكایت می فرماید:

روزى امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام در بین جمعى از اصحاب حضور داشت ، یكى از افراد اظهار نمود :

یا امیرالمۆ منین ! اگر ممكن باشد كرامتى براى ما ظاهر گردان تا بیشتر نسبت به تو ایمان پیداكنیم ؟

امام علىّ علیه السلام فرمود: چنانچه جریانى عجیب را ظاهر نمایم و شما شاهد آن باشید كافر خواهید شد؛ و از ایمان خود برمى گردید و مرا متّهم به سحر و جادو مى كنید.

گفتند: ما عقیده وایمان راسخ داریم كه همه چیز، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ارث برده اى و هر كارى را كه بخواهى ، مى توانى انجام دهى .

حضرت فرمود: احادیث و علوم سنگین و مشكلِ ما اهل بیت ولایت را، هر فردى نمى تواند تحمّل كند بلكه افرادى باور مى كنند كه از هر جهت روح ایمان آن ها قوى و مستحكم باشد.

سپس اظهار نمود: چنانچه مایل باشید كه كرامتى را مشاهده كنید، هر وقت نماز عشاء را خواندیم همراه من حركت نمائید.

چون نماز عشاء را خواندند، حضرت امیر علیه السلام به همراه هفتاد نفر كه هر یك فكر مى كرد نسبت به دیگرى بهتر و برتر هست حركت نمود تا به بیابان كوفه رسیدند.

در این لحظه امام علىّ علیه السلام به آن ها فرمود: به آنچه مى خواهید نمى رسید مگر آن كه از شما عهد و میثاق بگیرم كه هر آنچه مشاهده كنید، شكّ و تردیدى در خود راه ندهید و ایمانتان را از دست ندهید و مرا متّهم به امور ناشایسته نگردانید. ضمنا، آنچه من انجام مى دهم و به شما ارائه مى نمایم ، همه علوم غیبى است كه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعلیم فرموده است .

پس از آن كه حضرت از یكایك آن ها عهد و میثاق گرفت ، دستور داد تا روى خود را بر گردانند؛ و چون پشت خود را به حضرت كردند، حضرت دعائى را خواند.

هنگامى كه دعایش پایان یافت ، فرمود: اكنون روى خود را برگردانید و نگاه كنید.

همین كه چرخیدند و روى خود را به حضرت علىّ علیه السلام برگردانیدند، چشمشان افتاد به باغ هاى سبز و خرّمى كه نهرهاى آب در آن ها جارى بود؛ و ساختمان هاى با شكوهى در درون آن ها جلب توجّهشان كرد.

پس چون به سمتى دیگر نگاه كردند، شعله هاى وحشتناك آتش را دیدند، با دیدن چنین صحنه اى كه بهشت و جهنّم در اذهان و افكارشان یاد آور شد، همگى یك صدا گفتند: این سحر و جادوى عظیمى است ؛ و ایمان خود را از دست دادند و كافر شدند، مگر دو نفر كه همراه حضرت باقى ماندند و با یكدیگر به شهر كوفه مراجعت نمودند.

در بین راه ، حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام رسید و فرداى قیامت ، آنان مۆ اخذه و عقاب خواهند شد.

سپس در ادامه فرمایشاتش افزود: قسم به خداى سبحان !كه من ساحر نیستم ، این ها علوم الهى است كه از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله آموخته ام .

و چون خواستند وارد مسجد كوفه شوند، حضرت دعائى را تلاوت نمود، وقتى داخل شدند، دیدند ریگ هاى حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است .

آن گاه حضرت به آن ها فرمود: چه مى بینید؟

گفتند: دُرّ و یاقوت !

فرمود: راست گفتید، در همین لحظه یكى دیگر از آن دو نفر از ایمان خود دست برداشت و كافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.
همین كه چرخیدند و روى خود را به حضرت علىّ علیه السلام برگردانیدند، چشمشان افتاد به باغ هاى سبز و خرّمى كه نهرهاى آب در آن ها جارى بود؛ و ساختمان هاى با شكوهى در درون آن ها جلب توجّهشان كرد. پس چون به سمتى دیگر نگاه كردند، شعله هاى وحشتناك آتش را دیدند، با دیدن چنین صحنه اى كه بهشت و جهنّم در اذهان و افكارشان یاد آور شد

امام علىّ علیه السلام به او فرمود: مواظب باش كه اگر چیزى از آن ها را بردارى پشیمان مى گردى ؛ و اگر هم بر ندارى باز پشیمان مى شوى .

به هر حال او یكى از آن جواهرات را، به دور از چشم حضرت برداشت و در جیب خود نهاد، فرداى آن روز، نگاهى به آن كرد، دید دُرّى گرانبها و نایاب است .

هنگامى كه خدمت امام علىّ علیه السلام آمد اظهار داشت : من یكى از آن درّها را برداشته ام ، حضرت فرمود: چرا چنین كردى ؟

گفت : خواستم بدانم كه آیا واقعا این جواهرات حقیقت دارد یا باطل و واهى است .

حضرت فرمود: اگر آن را بر گردانى و سر جایش بگذارى خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا مى كند؛ وگرنه وارد آتش جهنّم خواهى شد.

امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: چون آن شخص ، دُرّ را سر جایش نهاد؛ تبدیل به ریگ شد.

و بعضى گفته اند: كه آن شخص میثم تمّار بود؛ و برخى دیگر او را عَمرو بن حمق خزاعى گفته اند.

منبع: تبیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ پنج شنبه 18 خرداد 1391 ] [ 11:10 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]