شعر طنز /دزدی
کهنهدزدان که ز مال فقرا میدزدند
نان خشکیده ز انبان گدا میدزدند
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا
از کران سمعک و از کور عصا میدزدند
چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا میدزدند
رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا میدزدند
جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بیسر و پا میدزدند
هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا میدزدند
گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا میدزدند
دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما میدزدند
پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما میدزدند
بهر خاگینه و کوکوی خود این مفتخوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا میدزدند
عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا میدزدند
ماتم از اینکه اگر کیسهٔ مخلوق تهیست
دزدها این همه ثروت ز کجا میدزدند!؟
ابوالقاسم حالت
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار