اول آشـنـایـی

اول آشـنـایـی

مـا را نــوه ای داد خـداونـد جـهـان دار

از لطف جهان گستر و از رحمت بسیار

زیـبـا پـسری مـثـل ِ گـل سرخ دل انگـیـز

نیکو اثـری مثـل عسل ، از مزه سرشار

بـا آمـدن ایـن نـوه ، در جـان و دل مـا

شوریّ و سروری شده مخصوص پدیدار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن

یارب تو خود این عائله را خوب نگه دار

الـبـتـه نگـفـتـم : پـدر و مـادر کـودک

گشـتـنـد صمـیـمـانه دریـن بـرهـه گرفتار

خواب است پسر، صبح که شد یکسره تا شب

اما سر ِ شب تـا بـه سحـر ، یکسـره بـیـدار

در جـیغ کشیـدن ، هـنـرش حـرف نـدارد

همسایـه ی ما هـم شده از قـصه خبردار

دیـروز ، فـرایـنـد خبر خوش تر ازین بود

بـا معـرکـه ی خـتـنـه کـنـان رفت کـلـنـجـار

کـم کـرد کـمـی وزن ، ولـی بـر اثـر ِ درد

مـی رفـت کـه بـالا بـرود از در و دیـوار

زخـم است کمـی پـایـه ی پـرگـار وجودش

سخت است ولـی پـر زدنش بـر سر ِ پرگار

حسّاس تـراز پیش شـد آن نقطـه ی حسّاس

مـی سـوخـت تمـام تنش از سوزش ادرار

هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ

البته ، سر ِهـرچـه پـزشک است و پرستار

از جـیـغ ِ بـنـفـشش هـمـه آبـی شـده بـودیـم

آبـی تـر از انـدیـشـه ی دریـاچـه ی اسـرار

لابـد بـه خـودش گفته ، چه دنیای غریبیست

ایـن عالـم ِ دهـشت زده ی پـست ِ دل آزار

تـا مـی رسـی از راه سـرِ گوش بریده ست

بی آن کـه بپـرسنـد ، چه اندازه ، چه مقدار

الـبـتـه ، خیال ِ خفنی نیست ، که در شرع

مـردان هـمـه هسـتـنـد ازیـن مسئله نـاچـار

ایـن سنت ِفـرخـنـده ی اسلام عـزیـز است

مـا تـابـع ِ فـرمان ِ خـدایـیـم دریـن کـار

امـروز ولـیـکـن ، شـده بـا خـتـنـه کـنـانـش

این کودک ده روزه سبک سیر و سبکبار

هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام

هـم مـی شکـنــد بـا دُم خـود فـنـدق ِ بسیار


((  لب هایتان پر از شکوفه ی لبخند ))

محمد روحانی ( نجوا کاشانی )



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 1 آبان 1391 ] [ 1:24 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]